گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
امام شناسی
جلد هفتم
درس نود و چهارم تا نود و هفتم


بحث و تحقيق در خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم


بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين،

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم



قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين.[25]

«اى پيغمبر ما برسان به مردم آنچه را كه از طرف پروردگارت به تو نازل شده است! و اگر اين كار را انجام ندهى، اصلا رسالت پروردگارت را نرسانيده‏اى! و خداوند تو را از مردم حفظ مى‏كند، و خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند»!

بازگشت به فهرست

اشعار صاحب‌ بن‌ عبّاد در مدح‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
موفق بن احمد خطيب خوارزم ابيات ذيل را از صاحب بن عباد نقل كرده است:

حب النبى و اهل البيت معتمدى اذا الخطوب اساءت رايها فينا 1

ايابن عم رسول الله افضل من ساد الانام و ساس الهاشميينا 2

يا قدوة الدين يا فرد الزمان اصخ لمدح مولى يرى تفضيلكم دينا 3

هل مثل سبقك الاسلام لو عرفوا و هذه الخصلة الغراء تلفينا 4

هل مثل علمك ان زلوا و ان وهنوا و قد هديت كما اصبحت تهدينا 5

هل مثل جمعك للقرآن تعرفه ظا و معنى و تاويلا و تبيينا 6

هل مثل حالك عند الطير تحضره بدعوة نلتها دون المصلينا 7

هل مثل بذلك للعانى الاسير و للـ طفل الصغير و قد اعطيت مسكينا 8

هل مثل صبرك اذ خانوا و اذ ختروا حتى جرى ما جرى فى يوم صفينا 9

هل مثل فتواك اذ قالوا مجاهرة لو لا على هلكنا فى فتاوينا 10

يا رب سهل زياراتى مشاهدهم فان روحى تهوى ذلك الطينا 11

يا رب صير حياتى فى محبتهم و محشرى معهم آمين آمينا[26] 12

1- «محبت پيغمبر و اهل بيت پيغمبر، اعتماد من است در هنگامى كه مشكلات و مهمات ناخوشايند زندگى، روى آورده، و درباره ما نظر خود را بد و دگرگون سازد، و با ما بناى ناسازگارى و سر كجروى گذارد.

2- اى پسر عموى رسول خدا كه افضل و اشرف كسانى هستى كه بر خلق سيادت و آقائى كرده‏اند، و افضل كسانى هستى كه سرپرستى و تدبير امور هاشميون را كرده‏اند!

3- اى اسوه و مقتداى دين! واى نادره دهر! گوش فراده و بشنو مديحه غلام خود را كه تفضيل شما را بر خلق خدا، دين و آئين خود مقرر داشته است!

4- آيا مثل و همانند سبقت تو در اسلام هست، اگر بدين نكته پى برند؟ و همين خصلت روشن و درخشان، ما را در مى‏يابد، و حفظ مى‏كند!

5- آيا مثل و همانند علم تو هست، در آن وقتى كه لغزش مى‏نمودند، و سست و بى‏ارزش مى‏شدند، و تو آنها را هدايت نمودى و به مسائل و مجهولاتشان دلالت كردى همچنانكه پيوسته ما را هدايت مى‏كنى و از علم خود بهره‏مند مى‏نمائى؟!

6- آيا مثل و همانند تو در جمع كردن قرآن هست، كه قرآن را از جهت لفظ و قرائت، و از جهت تفسير و معنى، و از جهت تاويل و بيان معانى باطنيه، و از جهت روشنگرى و تبيين آن بشناسى و بيان كنى!؟

7- آيا مثل و همانند حال تو هست در وقتى كه مرغ را از هوا خواندى و حاضر كردى، و ساير نمازگزاران نكردند؟!

8- آيا همانند اعطاء توبه اسير دربند كشيده شده رنج ديده، و به طفل خردسال، ديده شده، بعد از آنكه به مسكين عطا نمودى؟! - آيا همانند صبر تو ديده شده، در وقتى كه خيانت كردند، و به اشد وجه مكر و خدعه نمودند، تا جائى كه در روز صفين واقع شد آنچه واقع شد؟!

10- آيا همانند فتواى تو ديده شده، در هنگامى كه آشكارا گفتند: اگر على نبود ما در فتاواى خود به هلاكت مى‏افتاديم؟!

11- اى پروردگار من! زيارت آن مشاهد و قبور شريف ايشان را بر من آسان گردان! زيرا كه روح من عشق آن گل و خاك را دارد!

12- «اى پروردگار من! زندگى مرا با محبت ايشان گردان! و حشر مرا در روز قيامت‏با آنها قرار بده! آمين، آمين‏».

بازگشت به فهرست

نزول‌ جبرئيل‌ در غدير خمّ و توقّف‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با جميع حجاج بيت الله الحرام از مكه در روز چهاردهم خارج شد، و به طرف مدينه مى‏آمد، و ذكر شد كه فقط حجاج مدينه را كه با آنحضرت به حج آمده بودند مورخين يكصد و بيست هزار نفر و يا يكصد و بيست و چهار هزار شمرده‏اند، زيرا اين حج‏با اعلان قبلى صورت گرفت، و پيامبر حتى براى قرآء و اطراف خبر داده بودند كه رسول خدا عزم حج دارد، و هر كس متمكن است، عازم بيت الله شود.

فلهذا از مدينه غير از پير مردان زمين‏گير و مريضان، همه حج كردند و حتى تمام زن‏ها حج كردند، و شهر مدينه از جمعيت معتنابه خود تهى شده بود.

پيامبر اكرم راجع به توصيه به اهل بيت و لزوم رجوع به كتاب خدا و عترت چند بار خطبه خوانده بود، و زمينه را تا سر حد امكان براى اعلان عمومى ولايت امير المؤمنين عليه السلام مساعد مى‏نمود همين كه كاروان رسول خدا به غدير خم رسيد، كه نزديك جحفه[27] و آنجا محل انشعاب راه مدينه و راه مصر و راه شام است، باز جبرائيل نازل شد:

يا ايها النبى بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين.

و اين نزول در غدير خم در روز هيجدهم ذو الحجة بود به اتفاق جميع مورخين، گرچه در اينكه روز يكشنبه بوده و يا پنجشنبه به اختلاف سخن گفته‏اند.و طبق آنچه ما در مباحث گذشته آورديم، بايد در روز يكشنبه باشد.[28]

اينجا جبرائيل امر مى‏كند كه رسول خدا توقف كند، و على را به عنوان سيد و سالار و امام خلق معرفى نمايد، و آنچه از ولايت درباره على به پيامبر رسيده، و از طرف خدا تبليغ شده، به مردم ابلاغ نمايد، كه على، ولى و مولاى تمام خلايق است، و اطاعت از او براى جميع مردم واجب.

در اين حال بود كه قسمت مقدم كاروان و جمعيت‏حجاج به جحفه رسيده بودند، و قسمتى در عقب بوده، و هنوز به رسول الله نپيوسته بودند، پيامبر در غدير توقف فرمود، و دستور داد كه قسمت جلو كه به جحفه رسيده‏اند برگردند، و انتظار كشيد كه قسمت پشت‏سر نيز رسيدند، و همه را در آن مكان متوقف ساخت.و نيز دستور داد كه زير پنج درخت‏بزرگى را كه نزديك بهم بودند و از جنس سمر[29] بودند، جاروب زدند و پاك كردند، و امر فرمود كسى در اين ناحيه‏اى كه زير پنج درخت است نزول نكند و ننشيند.

چون همه حجاج از جلو و عقب رسيدند، و همگى با جماعت رسول الله در آن مكان مجتمع گشتند، و زير درخت‏ها پاك و پاكيزه شد، و اينك موقع نماز ظهر رسيده بود، پيامبر به زير درخت‏ها تشريف آورد، و امر فرمود مردم آمدند، و نماز ظهر را با رسول خدا بجاى آوردند.و آن روز بسيار گرم بود به طورى كه مردمى كه در آن صحرا حاضر شدند، از شدت گرماى آفتاب تابيده بر روى زمين و بر روى‏ريگ‏هاى داغ شده، مقدارى از رداى خود را در زير پاها مى‏انداختند، و بر روى آن مى‏نشستند، و مقدارى از آن را بر سرشان مى‏افكندند.

و براى رسول خدا صلى الله عليه و آله، سايبانى درست كردند، بدين طور كه پارچه‏اى را بر روى يكى از آن درختان سمره افكندند تا مظله‏اى درست‏شد. و از جمع كردن جهازهاى شتران و انباشتن به روى هم در زير آن سايبان منبرى ترتيب دادند
خطبة‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در غدير خمّ
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از نماز ظهر فارغ شد، بر آن منبر جهازى بالا رفت و در حاليكه در وسط جمعيت قرار گرفته بود صداى خود را به خواندن خطبه بلند كرد و به طورى بلند خطبه مى‏خواند كه صدايش را به همه جمعيت مى‏رساند، و چنين ايراد خطبه كرد:

الحمد لله، و نستعينه، و نؤمن به، و نتوكل عليه، و نعوذ بالله من شرور انفسنا، و من سيئات اعمالنا، الذى لا هادى لمن ضل، و لا مضل لمن هدى.و اشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله.

اما بعد: ايها الناس! قد نبانى اللطيف الخبير انه لم يعمر نبى الا مثل نصف عمر الذى قبله! و انى او شك ان ادعى فاجبت! و انى مسؤول، و انتم مسؤولون: فماذا انتم قائلون؟!

قالوا: نشهد انك قد بلغت و نصحت وجهدت! فجزاك الله خيرا!

قال: الستم تشهدون ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان جنته حق، و ناره حق، و ان الموت حق، و ان الساعة آتية لا ريب فيها، و ان الله يبعث من فى القبور؟!

قالوا: بلى! نشهد بذلك!

قال: اللهم اشهد!

ثم قال: ايها الناس! الا تسمعون؟!

قالوا: نعم!

قال: فانى فرط على الحوض، و انتم واردون على الحوض! و ان عرضه ما بين صنعاء و بصرى، فيه اقداح عدد النجوم من فضة.فانظروا كيف تخلفونى فى الثقلين؟!

فنادى مناد: و ما الثقلان يا رسول الله؟! قال: الثقل الاكبر كتاب الله، طرف بيد الله عز و جل، و طرف بايديكم، فتمسكوا به لا تضلوا! و الآخر الاصغر عترتى، و ان اللطيف الخبير نبانى انهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض! فسالت ذلك لهما ربى، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لا تقصروا عنهما فتهلكوا!

ثم اخذ بيد على فرفعها حتى رئى بياض آباطهما و عرفه القوم اجمعون.

فقال: ايها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؟!

قالوا: الله و رسوله اعلم!

قال: ان الله مولاى، و انا مولى المؤمنين، و انا اولى بهم من انفسهم! فمن كنت مولاه فعلى مولاه.يقولها ثلاث مرات، و فى لفظ احمد امام الحنابلة: اربع مرات.[1]

ثم قال: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و احب من احبه! و ابغض من ابغضه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! و ادر الحق معه حيث دار! الا فليبلغ الشاهد الغائب!

ثم لم يتفرقوا حتى نزل امين وحى الله بقوله:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»[2] الآية.

فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى.ثم طفق القوم يهنئون امير المؤمنين صلوات الله عليه.و ممن هناه فى مقدم الصحابة: الشيخان: ابو بكر و عمر، كل يقول: بخ بخ لك يابن ابيطالب اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة!

و قال ابن عباس: وجبت فى اعناق القوم.فقال حسان: ائذن لى يا رسول الله ان اقول فى على ابياتا تسمعهن! فقال: قل على بركة الله!

فقام حسان فقال: يا معشر مشيخة قريش اتبعها قولى بشهادة من رسول الله فى الولاية ماضية.ثم قال:

يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم فاسمع بالرسول مناديا[3]1

و قد جاءه جبريل عن امر ربه بانك معصوم فلا تك وانيا 2

و بلغهم ما انزل الله ربهم اليك و لا تخش هناك الاعاديا 3

فقام به اذ ذاك رافع كفه بكف على معلن الصوت عاليا 4

فقال: فمن مولاكم و وليكم فقالوا و لم يبدوا هناك تعاميا 5

الهك مولانا و انت ولينا و لن تجدن فينالك اليوم عاصيا 6

فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا 7

فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له انصار صدق مواليا 8

هناك دعا اللهم وال وليه و كن للذى عادى عليا معاديا 9

فيا رب انصر ناصريه لنصرهم امام هدى كالبد ريجلو الدياجيا[4]10

«حمد و ستايش مختص ذات خداوند است، و ما به او ايمان داريم، و توكل بر او مى‏نمائيم، و پناه مى‏بريم به خداوند از شرور نفس‏هاى خودمان، و از زشتى‏هاى كردارمان، آنچنان خداوندى كه اگر كسى گمراه شود، راهنماى او نخواهد بود، و اگر كسى را هدايت نمايد، ديگر گمراه كننده‏اى نخواهد داشت، و شهادت مى‏دهم كه معبودى جز خداوند نيست، و اينكه محمد بنده او و فرستاده اوست.

اما بعد، اى مردم! خداوند لطيف و خبير چنين به من آگاهانيده است كه: مقدار عمر هر پيغمبرى به قدر نصف عمر پيغمبرى است كه قبل از او آمده است [5]، و نزديك است كه مرا براى ارتحال به سوى خدا بخوانند و من اجابت كنم، و من در پيشگاه خداوند مورد سؤال و پرسش واقع مى‏شوم، و شما نيز مورد پرسش قرار مى‏گيريد! بنابراين در موقف قيامت در پيشگاه پروردگار چه خواهيد گفت؟!

مردم گفتند: ما در پيشگاه خداوندى، گواهى مى‏دهيم كه حقا تو رسالات‏خدا را ابلاغ كردى، و امت را نصيحت نمودى! و جديت و كوشش كردى! پس خداوند تو را پاداش خير دهد!

پيغمبر فرمود: آيا شما اينطور نيستيد كه شهادت دهيد كه: معبودى جز خداوند نيست! و محمد بنده او و فرستاده اوست! و اينكه بهشت‏خدا حق است! و جهنمش حق است! و مرگ حق است! و اينكه ساعت قيامت‏بدون شك مى‏رسد! و خداوند مردگان را از ميان قبرها برمى‏انگيزد؟!

همه گفتند: آرى! ما بدين مطالب گواهى مى‏دهيم!

پيغمبر عرض كرد: بار پروردگارا شاهد باش!

و سپس فرمود: اى مردم! آيا نمى‏شنويد؟!

گفتند: آرى! پيغمبر فرمود: من در اين راه خدا و قيامت، جلودار هستم، و پيشاپيش حركت مى‏كنم، و شما بعدا مى‏رسيد، و در كنار حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد! حوضى كه مساحتش به اندازه فاصله صنعاء يمن و بصرى در شام است! در آن براى آب برداشتن قدح‏هائى است‏به اندازه تعداد ستارگان آسمان.و آن ظرف‏ها از نقره است! پس ملاحظه كنيد و نظر نمائيد كه: چگونه جانشينى و خلافت مرا در دو چيز نفيس و گرانبها كه از خود به يادگار مى‏گذارم رعايت مى‏كنيد، و چگونه مرا در آن دو نگاه مى‏داريد؟!

يك نفر از ميان آن مردم ندا كرد: اى پيغمبر خدا! مراد شما از دو چيز نفيس و گرانبها چيست؟!

فرمود: متاع نفيس بزرگتر: كتاب خداست، كه يك طرف آن به دست‏خداوند عز و جل است، و يك طرف ديگر آن به دست‏هاى شماست! پس بدان تمسك كنيد و محكم بگيريد كه گمراه نشويد!

و متاع نفيس كوچكتر: عترت من است، و خداوند لطيف و خبير مرا آگاه كرده است كه: اين دو متاع نفيس هيچگاه از يكديگر جدا نمى‏شوند، تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.و من اين عدم افتراق و جدائى را براى آن دو از پروردگارم تقاضا نموده‏ام! اى مردم از اين دو چيز جلو نيفتيد كه هلاك مى‏شويد! و درباره آنها كوتاه نباشيد كه هلاك مى‏شويد!

سپس دست على را گرفت و بلند كرد، به طورى كه سپيدى زير بغل هر دوى آنهاديده شد، و تمام مردم على را ديدند و شناختند.

پس از آن فرمود: اى مردم ولايت چه كسى از مؤمنين نسبت‏به خود مؤمنين بيشتر است؟!

گفتند: خداوند و پيغمبر او بهتر مى‏دانند!

فرمود: خداوند مولاى من است، و من مولاى مؤمنان هستم، و من از جان مؤمنان به خود مؤمنان ولايتم بيشتر است! پس بدانيد كه: من كنت مولاه فعلى مولاه هر كس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست.سه بار رسول خدا اين جمله را تكرار كرد.و در عبارت احمد حنبل كه رئيس حنبلى‏هاست آمده است كه: رسول خدا چهار بار اين جمله را تكرار نمود.

و سپس فرمود: اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و احب من احبه! و ابغض من ابغضه! و انصر من نصره! و اخذل من خذله! و ادر الحق معه حيث دار!

«پروردگارا تو ولى و مولاى كسى باش كه ولايت على را گرفته است! و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن دارد! و دوست‏بدار كسى را كه او را دوست دارد! و مبغوض بدار كسى را كه او را مبغوض دارد! و يارى كن كسى را كه على را يارى كند! و ذليل و خوار كن كسى را كه على را مخذول بنمايد! و پروردگارا! حق را با على به حركت و گردش درآور، آنجا كه على مى‏گردد و حركت مى‏كند!» آگاه باشيد كه بايد اين مطالب را حاضران به غائبان برسانند.

و هنوز مردم متفرق نشده بودند كه امين وحى خدا جبرئيل نازل شد، و اين آيه را آورد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.

خدا فرمود: «من امروز دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمت‏خودم را بر شما تمام نمودم، و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد».

در اينحال رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: الله اكبر بر اكمال دين خدا، و بر اتمام نعمت‏خدا، و بر رضايت پروردگار به رسالت من، و به ولايت على بعد از من.

و پس از اين جريان، شروع كردند آن قوم و جمعيت‏به تهنيت و مباركبادامير المؤمنين - صلوات الله عليه - و از زمره كسانى كه در پيشاپيش اصحاب رسول خدا به امير المؤمنين تهنيت گفتند، ابوبكر و عمر بودند، كه هر يك از آنها گفتند: بخ بخ لك يابن ابيطالب! اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة «به به بر تو! آفرين بر تو باد! اى پسر ابوطالب! صبح كردى و شام كردى در حالى كه آقا و مولاى من، و آقا و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه‏اى هستى‏»!

ابن عباس گفت: سوگند به خدا كه تعهد بر ولايت امير المؤمنين عليه السلام بر نفس‏ها و عهده‏هاى قوم ثابت و برقرار شد، و همه گردنگير شدند.

در اين حال حسان بن ثابت گفت: اى رسول خدا به من اجازه دهيد كه درباره على ابياتى از شعر را انشاء كنم كه اين قوم آن ابيات را بشنوند! (و يا شما آن را استماع فرمائيد).

حضرت رسول الله فرمودند: بگو با استمداد از بركات خدا!

حسان برخاست، و سپس گفت: اى بزرگان، و اى شيوخ قريش! من پس از آنكه شهادت مى‏دهم كه گفتار رسول خدا درباره ولايت على نافذ و مورد قبول است، گفتار خود را بدين ابيات دنبال مى‏كنم:

1- در روز غدير خم، پيغمبر اين قوم و جمعيت، اين قوم را ندا مى‏كند، و چقدر نداى اين پيغمبر كه منادى است‏شنوا كننده و فهماننده است.

2- در حالى كه جبرائيل به امر پروردگارش آمده بود، و چنين اعلام كرده بود كه تو در عصمت و مصونيت‏خدا هستى پس در بيان و ابلاغ اين امر سستى مكن!

3- و برسان و تبليغ كن به مردم آنچه را كه از طرف پروردگارشان به تو نازل شده است، و در آنجا از دشمنى و عداوت دشمنان مترس، و هراس نداشته باش!

4- پس پيغمبر، على را بپا داشت، و در آن هنگام با دست‏خود دست على را گرفته و بلند كرده بود، و با صداى بلند اعلان نموده و نشان مى‏داد.

5- پس رسول خدا فرمود: اى مردم مولا و ولى شما كيست؟! و آن قوم بدون آنكه تجاهلى كرده باشند گفتند:

6- خداى تو مولاى ماست! و تو ولى ما هستى! و امروز در ميان ما هيچكس را مخالف خود كه از فرمان تو سرپيچى كند نمى‏يابى!

7- در اين حال پيامبر به على فرمود: برخيز اى على! من راضى هستم و خوشايند دارم كه تو پس از من امام و هادى امت‏باشى.

8- پس اى مردم! هر كس كه من مولاى او هستم، اينك على ولى اوست! و شما مردم ياران صديق و مواليان راستين او در هر حال بوده باشيد!

9- در آنجاست كه پيامبر دعا كرد: بار پروردگار من! تو ولايت كسى را داشته باش كه او ولايت على را دارد! و نسبت‏به كسى كه با على خصومت ورزد، دشمن باش.

10- اى پروردگار من! تو يارى كن كسانى را كه على را يارى مى‏كنند به جهت‏يارى كردنشان.على آن پيشواى هدايت است كه همچون ماه شب چهاردهم ظلمت‏ها را مى‏شكافد، و تاريكى‏ها را نور مى‏بخشد».

چون حسان اين اشعار را انشاد كرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمودند: يا حسان لا تزال مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك.[6] «اى حسان تو پيوسته از طرف روح القدس تاييد مى‏شوى، تا هنگامى كه ما را با زبانت‏يارى كنى‏»!

بازگشت به فهرست

خطبة‌ ديگر رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در غدير خمّ
احمد بن ابى يعقوب ابن واضح كاتب عباسى، معروف به يعقوبى مى‏گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله شبانه از مكه به سمت مدينه رهسپار شد و به محلى در نزديكى جحفه رسيد كه به آن غدير خم مى‏گويند، و اين در وقتى بود كه هجده شب از ماه ذو الحجه گذشته بود: و قام خطيبا و اخذ بيد على بن ابى طالب فقال: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى يا رسول الله.قال: فمن كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.ثم قال ايها الناس! انى فرطكم و انتم واردى على الحوض، و انى سائلكم حين تردون على عن الثقلين، فانظروا كيف تخلفونى فيهما.و قالوا: و ما الثقلان يا رسول الله؟؟! قال: الثقل الاكبر كتاب الله سبب طرفه بيد الله و طرف بايديكم، فاستمسكوا به و لا تضلوا و لا تبدلوا، و عترتى اهل بيتى.[7]

پيغمبر به خطبه برخاست و دست على بن ابيطالب را گرفت و گفت: آيا من به مؤمنان سزاوارتر به آنها از آنها نيستم؟! گفتند: آرى اى رسول خدا.گفت: بنابر اين هر كس كه من به او از او سزاوارتر هستم، على به او از او سزاوارتر است.

بار پروردگارا تو ولايت كسى را به عهده بگير كه او ولايت على را به عهده گرفته است، و دشمن بدار كسى را كه على را دشمن بدارد. و سپس گفت: اى مردم من پيشرو و جلو رونده شما هستم و شما وارد شوندگان بر من هستيد در كنار حوض كوثر، و من از دو چيز نفيس و پر قيمت در آن وقتى كه بر من در كنار حوض كوثر وارد مى‏شويد از شما بازپرسى خواهم نمود.حال بينديشيد كه چگونه حق مرا و خود مرا در آن دو چيز نفيس، بعد از مرگ من رعايت مى‏كنيد! گفتند: اى رسول خدا! آن دو چيز نفيس و گرانقدر كدام است؟

رسول خدا گفت: آن چيز نفيس بزرگتر كتاب خداست كه سبب و وسيله‏اى است كه يك طرفش به دست‏خداست و يك طرفش به دست‏شماست! آنرا محكم بگيريد و آنرا گم نكنيد و به غير آن تبديل نكنيد! و آن چيز نفيس ديگر، عترت من است كه اهل بيت من است‏».

بازگشت به فهرست

تبريك‌ اصحاب‌ و همسران‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
طبرى در كتاب «ولايت‏» از زيد بن ارقم نقل مى‏كند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آخر خطبه گفتند: اى مردم بگوئيد: ما بر ولايت على بن ابيطالب از جانب ارواح خود به تو عهد و پيمان داديم، و از طرف زبان‏هاى خود ميثاق استوار نموديم، و با دست‏هاى خود مصافحه و مصافقه كرديم، كه اين ولايت را به اولاد خود برسانيم، و به آنها ادا كنيم، و به اهل و قوم خود ابلاغ كنيم، و ما از اين امر بدلى نمى‏جوئيم و نمى‏پذيريم، و تو اى پيامبر خدا بر ما گواهى! و خداوند بر شهادت ما كافى است كه گواه بوده باشد.

اى مردم اين را كه گفتم بگوئيد، و بر على به امرة المؤمنين يعنى امير مؤمنان سلام كنيد! و بگوئيد:

الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا ان هدانا الله.[8] چون خداوند از هر صدا و سخنى مطلع است، و بر هر جان و نفس خيانتكار، عليم و خبير است، و بدانيد كه:

فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤتيه‏اجرا عظيما.[9] بگوئيد آنچه را كه خدا را از شما راضى كند، فان تكفروا فان الله غنى عنكم.[10]

زيد بن ارقم گويد: در اين حال مردم مبادرت كردند به گفتن سمعنا و اطعنا على امر الله و رسوله بقلوبنا.[11] «ما گوش مى‏دهيم و امر خدا و رسول خدا را به جان و دل مى‏پذيريم‏».

رسول خدا در خيمه مختص خود نشستند، و امر كردند: امير المؤمنين در خيمه ديگرى بنشينند، و امر نمودند كه طبقات مختلف مردم در آن خيمه روند و به على - بن ابيطالب در آن خيمه تهنيت گويند.

و چون تمام مردم از تهنيت‏به امير المؤمنين فارغ شدند، رسول خدا امر كرد تا امهات المؤمنين و زنهاى خودش براى تهنيت‏به خيمه على بروند، و تهنيت گويند، زن‏ها رفتند، و تهنيت گفتند.

و از جمله صحابه كه تهنيت گفت عمر بن خطاب بود كه گفت: هنيئا لك يابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى جميع المؤمنين و المؤمنات.[12]

مردم فوج فوج مى‏آمدند و با على بن ابيطالب عليه السلام به عنوان امير مؤمنان بيعت مى‏كردند، و با لفظ السلام عليك يا امير المؤمنين تهنيت مى‏گفتند، و دست‏بيعت مى‏دادند - به طورى كه كف دست راست آنها بر كف دست راست آنحضرت قرار مى‏گرفت -.

در كتاب «مناقب على بن ابيطالب‏» خليلى طبرى آورده است كه: اولين كسانى كه بيعت و مصافقه كردند ابوبكر و عمر و طلحة و زبير بودند، و سپس‏بقيه مهاجرين و بقيه اصناف مردم بر حسب طبقات آنها و مقدار منزلت آنها، تا آنكه نماز ظهر و عصر را در وقت واحد خواندند، و همين طور بيعت مردم ادامه داشت تا مغرب و عشاء را نيز در وقت واحد خواندند، و باز همين طور فوج فوج از مردم براى بيعت مى‏آمدند، و تا ثلث از شب گذشته بيعت و تهنيت مردم ادامه داشت.

و هر وقتى كه جماعتى و فوجى مى‏آمدند، و با رسول خدا بر ولايت على بعد از فوج ديگرى بيعت مى‏كردند و دست مى‏دادند رسول خدا مى‏فرمود: الحمد لله الذى فضلنا على جميع العالمين. «سپاس خداوند راست كه ما را بر تمامى اهل عالم برترى و فضيلت‏بخشيد».و از اينجا مصافحه و مصافقه سنت‏شد، و رسم شد، و حتى اين سنت را كسانى كه اهليت ولايت و بيعت و مصافحه نداشتند، نيز اعمال كردند.[13]

ابو سعيد خدرى گويد: به خدا سوگند كه هنوز ما از زمين غدير حركت نكرده بوديم كه اين آيه نازل شد: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.[14]

«امروز است كه به واسطه ولايت، مردم كافر از دستبرد به دين شما مايوس شدند، پس بنابر اين از آنها نترسيد! و از من بترسيد! امروز است كه من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمتم را براى شما تمام نمودم، و راضى شدم كه دين اسلام دين شما باشد»!

بازگشت به فهرست

روايت‌ كتاب‌ «النشر والطيّ» از علماي‌ عامّة‌
مجلسى - رضوان الله عليه - در فصل روايات وارده در غدير از مخالفين شيعه، كه مورد اعتماد و وثوق هستند مطالبى به انضمام خطبه غدير را از كتاب «النشر و الطى‏» ذكر مى‏كند، و مى‏گويد: صاحب اين كتاب، اين كتاب را حجت ظاهر بر ولايت على به اتفاق دوست و دشمن قرار داده است، و يك نسخه از آن را چون به رى آمد براى ملك شاه مازندران: رستم بن على به عنوان هديه آورد.و در آن كتاب با سند متصل خود روايت مى‏كند از عطيه سعدى كه او گفت: من از حذيفة بن يمان درباره غدير پرسيدم، او گفت: اولا خداوند متعال (در مدينه) اين آيه را آورد:

النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤمنين و المهاجرين.[15]

«پيغمبر نسبت‏به مؤمنان اولويت دارد از خود مؤمنان نسبت‏به نفوسشان، و زنهاى پيغمبر مادرهاى ايشان هستند، و صاحبان رحم در كتاب خدا بعضى به بعضى اولويت دارند از مؤمنان و مهاجران‏».

از رسول خدا پرسيدند: مراد از اين ولايت كه شما به سبب آن سزاوارتريد از ما به نفوس ما چيست؟!

رسول خدا فرمود: السمع و الطاعة فيما احببتم و كرهتم. «گوش فرا داشتن و اطاعت كردن از رسول خدا در هر چيزى كه دوست داريد و ناپسند داريد»!

گفتند: سمعنا و اطعنا «ما گوش مى‏دهيم، و اطاعت مى‏كنيم، و خداوند متعال اين آيه را فرستاد:

و اذكروا نعمت الله عليكم و ميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا و اتقوا الله ان الله عليم بذات الصدور.[16]

«و ياد بياوريد نعمتى را كه خداوند به شما عنايت كرد، و پيمانى كه خداوند بر آن پيمان از شما عهد و ميثاق گرفت، در آن وقتى كه شما گفتيد: ما گوش داديم و اطاعت كرديم! و تقواى خدا را پيش گيريد، كه حقا خداوند به نيات و افكار و مقاصدى كه در سينه‏هاى مردم پنهان است، دانا و خبير است‏».

حذيفه گويد: ما با رسول خدا از مدينه حركت كرديم در حجة الوداع، و چون به مكه رسيديم، جبرائيل آمد، و گفت: اى محمد! خداوند به تو سلام مى‏رساند، و مى‏گويد: على را به عنوان شاخص و رئيس براى مردم نصب كن! پيامبر گريه‏كرد، تا به حدى كه محاسن شريفش اشك آلود شد، و گفت: اى جبرائيل! اين قوم من كه مسلمان شده‏اند، با رسوم و آداب جاهليت دير زمانى نيست كه جدائى جسته‏اند، من با آنها طوعا يا كرها از در شدت در آمده‏ام تا منقاد و مطيع شده‏اند، در اين صورت اگر غير از خودم كسى را بر آنها تحميل كنم چه خواهد شد؟ در اين حال جبرائيل صعود كرد.

و صاحب كتاب «النشر و الطى‏» در اينجا داستان آمدن امير المؤمنين را از يمن به مكه، و داستان خاتم بخشى و نزول آيه انما وليكم الله را مفصلا نقل مى‏كند، تا مى‏رسد به قول رسول الله در منى و آن را از غير حذيفه نقل مى‏كند، كه رسول خدا در حجة الوداع در منى فرمود:

يا ايها الناس انى تركت فيكم امرين ان اخذتم بهما لن تضلوا: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، و انه قد نبانى اللطيف الخبير انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كاصبعى هاتين - و جمع بين سبابتيه - الا فمن اعتصم بهما فقد نجا، و من خالفهما فقد هلك.الا هل بلغت ايها الناس؟ قالوا: نعم.قال: اللهم اشهد!

«اى مردم! من در ميان شما دو چيز باقى مى‏گذارم، كه اگر هر آينه شما هر دوى آنها را بگيريد و اخذ كنيد هيچگاه الى الابد گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من، اهل بيت من! و بدانيد حقا كه خداوند لطيف و خبير به من خبر داده است كه: آن دو تا هيچوقت از هم جدا نمى‏شوند، تا بر حوض كوثر با هم بر من وارد شوند.

رسول خدا در اين دو حال دو انگشت‏سبابه خود را با هم به مردم نشان داد و فرمود: مثل اين دو انگشت من هستند.آگاه باشيد اى مردم هر كس به آن دو تا اعتصام كند و تمسك جويد نجات مى‏يابد، و هر كس از آن دو سرپيچى كند، هلاك مى‏شود.اى مردم! آيا من رساندم و ابلاغ كردم؟! گفتند: آرى! رسول خدا فرمود: بار پروردگارا گواه باش!

و چون آخر ايام تشريق (روز سيزدهم ذو الحجة) رسيد خداوند سوره اذا جآء نصر الله و الفتح را نازل كرد.حضرت فرمود: خبر مرگ من آمده است و در مسجد خيف آمد، و ندا در داد: الصلاة جامعة.مردم همگى در اطراف آنحضرت گردآمدند، حضرت حمد و ثناى خدا را بجاى آورد، و خطبه خود را ايراد كرد، تا رسيد بدينجا كه:

ايها الناس انى تارك فيكم الثقلين: الثقل الاكبر كتاب الله عز و جل طرف بيد الله، و طرف بايديكم فتمسكوا به، و الثقل الاصغر عترتى اهل بيتى فانه قد نبانى اللطيف الخبير انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كاصبعى هاتين - و جمع بين سبابتيه - و لا اقول كهاتين - و جمع بين سبابته و الوسطى - فتفضل هذه على هذه.

«اى مردم! من در ميان شما از خود دو چيز نفيس و پر قيمت‏باقى مى‏گذارم: متاع و چيز نفيس بزرگتر كتاب خداوند عز و جل است، يكطرف آن به دست‏خداست، و طرف ديگرش به دست‏شماست، پس شما بدان چنگ زنيد و بگيريد! و چيز نفيس كوچكتر عترت من اهل بيت من است.چون خداوند لطيف خبير به من آگاهانيده است كه: آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.

رسول خدا در اين حال بين دو انگشت‏سبابه خود را جمع كرده، و فرمود: اين طور مانند اين دو انگشت.و سپس بين سبابه و وسطاى خود را جمع نموده و فرمود: نمى‏گويم: اينطور مانند اين دو انگشت كه يكى بر ديگرى برترى و فضيلت دارد».يعنى هر دو در اخذ و تمسك يكسان هستند گرچه يكى ثقل اكبر و ديگرى ثقل اصغر است.

گروهى پس از شنيدن اين خطبه اجتماع كردند و گفتند: محمد اراده كرده است كه: امامت را در اهل بيت‏خودش قراردهد.و چهار نفر از آنها از منى خارج شده، و داخل مكه شده، و رفتند تا درون كعبه، و در آنجا فيمابين خود معاهده كرده و پيمان نوشتند كه اگر محمد بميرد و يا كشته شود، نگذارند امر ولايت و امامت در ميان اهل بيت او قرار گيرد، و در اينجا خداوند اين آيه را نازل كرد.

ام ابرموا امرا فانا مبرمون - ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون.[17]

«بلكه ايشان امرى را در نزد خود ابرام و محكم كارى مى‏كنند، و ما اين طور هستيم كه امور را ابرام مى‏كنيم و محكم مى‏نمائيم.بلكه ايشان چنين مى‏پندارند كه ما از اسرار آنان مطلع نيستيم، و نجوى و رازگوئى‏هاى آنها را نمى‏شنويم! آرى مى‏شنويم و اطلاع داريم، و فرستادگان ما از فرشتگان در نزد ايشان، آنها را مى‏نويسند».

در اينجا مجلسى به عنوان جمله معترضه مى‏گويد: نگاه كن به اين تدريجى كه از جانب رسول الله، و به لطفى كه از جانب خدا درباره امامت مولانا امير المؤمنين - صلوات الله عليه - صورت گرفته است، زيرا در اولين وهله در مدينه خداوند آيه:

و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤمنين و المهاجرين را فرستاد، و تصريح كرد كه نزديكترين فرد به پيغمبر از مؤمنان و مهاجران، مقدم است و اولويت دارد.و خداوند با نزول اين آيه، مؤمنان و مهاجران را از امامت و ولايت امت اسلام عزل نموده، و اين امر را اختصاص به اولوا الارحام رسول الله صلى الله عليه و آله داد.

و پس از اين نظر كن: چگونه بعد از آنكه رسول خدا به مكه وارد شدند، جبرائيل براى تعيين على آمد، و چون رسول خدا به جهت اشفاق و محبت‏به قوم كه چون با على حسد داشتند به پروردگارش مراجعه كرد، چگونه خداوند به لسان ديگر با نزول آيه:

انما وليكم الله و رسوله مطلب را رسانيد، و با اين توصيف از على، پرده از چهره اختفا برداشت!

و سپس نگاه كن و ببين: چگونه رسول خدا بواسطه خطبه‏هائى كه در منى و در مسجد خيف خواند، در آنجا از اهل بيت‏خود ياد كرد، و زمينه‏ساز براى معرفى قرار داد!

صاحب كتاب «النشر و الطى‏» مى‏گويد: رسول خدا از مكه متوجه مدينه شد، مرارا و مرة بعد مرة رسول خدا صلى الله عليه و آله به خداوند - سبحانه و تعالى - مراجعه كرده، و خداوند نيز در اين باره به پيغمبرش مكررا وحى فرستاده است.حذيفه گويد: پيامبر به اصحاب و حجاج اذن رحيل از مكه به مدينه داد، و ما هم حركت كرديم.در ضجنان جبرائيل نازل شد، و امر كرد كه رسول الله اعلان ولايت على را بنمايد، از اينجا پيامبر آمد تا به جحفه رسيد، و همينكه مردم به امررسول خدا در منزلگاههاى خود مستقر شدند، آن خطبه شيوا و غراء را كه حاوى ولايت‏بود ايراد كرد.

در اينجا خطبه را مفصلا بيان مى‏كند، و نيز عهد و بيعت مردم را در ذيل خطبه ذكر مى‏نمايد.[18]

بازگشت به فهرست

روايت‌ احتجاج‌ در تكميل‌ دين‌ به‌ حجّ ولايت‌
شيخ اجل ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى،[19] در كتاب «احتجاج‏» با سند متصل خود از علقمة بن محمد حضرمى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مى‏كند كه: رسول اكرم صلى الله عليه و آله از مدينه عازم حج‏شدند، در حالى كه تمام دستورات و شرايع شريعت اسلام را غير از فريضه حج و ولايت‏به مردم آموخته بودند.جبرائيل نازل شد و گفت: اى محمد خداوند جل اسمه تو را سلام مى‏رساند، و مى‏گويد: من جان هيچ پيغمبرى را به سوى خود قبض نكردم، مگر اينكه دين خود را كامل نموده و حجت‏خود را تاكيد نموده بودم.

و اينك از فرائض كه قوم تو بدان نيازمندند، دو فريضه باقى مانده است كه بايد به آنها برسانى و ابلاغ كنى: يكى فريضه حج است، و ديگرى فريضه ولايت و خلافت‏بعد از تو.چون من هيچوقت زمين را از حجت‏خالى نكرده‏ام، و از اين به بعد نيز هيچوقت‏خالى نخواهم نمود.

و خداوند جل ثناؤه اينك امر مى‏كند كه تو حج و آداب آن را به قومت‏بياموزى، و خودت حج كنى.و هر كس كه قدرت و ستطاعت‏بر حج دارد، از اهل مدينه، و از اطراف آن، و از اعراب باديه نشين، بايد با تو حج كنند.و تو معالم و دستورات حج را به آنها تعليم كنى، مثل آنكه معالم و دستورات نماز و زكوة و روزه را تعليم‏آنها نموده‏اى! و آنها را مطلع و واقف كنى بر اجزاء و شرايط و خصوصيات حج همانطور كه بر خصوصيات ساير شرايع، آنها را واقف و مطلع نموده‏اى!

رسول خدا براى انجام مناسك حج از مدينه بيرون آمد، و مردم مدينه با آنحضرت بيرون آمدند، به طورى كه جمعيت‏حجاج با رسول خدا به هفتاد هزار نفر يا بيشتر - به تعداد اصحاب موسى كه هفتاد هزار نفر بودند، و حضرت موسى از آنها براى بيعت‏با برادرش هارون عهد گرفت، و آنان پيمان را شكستند و از عجل (گوساله) و سامرى پيروى كردند - بالغ شد.

همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله از مردم براى بيعت ولايت على و خلافت او از هفتاد هزار نفر به تعداد اصحاب موسى عهد گرفت، و آنان اين عهد را شكستند و از عجل و سامرى متابعت كردند سنة بسنة و مثلا بمثل، هر كدام در طراز و مقابل يكديگر.

مردم مدينه كه براى حج‏بيرون شدند، صداى تلبيه آنان ما بين مدينه و مكه اتصال داشت.

چون منادى رسول خدا در مدينه اعلان كرده بود كه ايها الناس! رسول خدا اراده حج دارد، و مى‏خواهد در اين سفر شما را از آنچه مطلع نكرده است اطلاع دهد! و بر همان نهجى كه ساير شرايع دين را به شما آموخت، شرايع حج را نيز به شما بياموزد، و شما را بر آن واقف گرداند!

چون رسول خدا در موقف، وقوف كرد، جبرائيل از نزد خداوند عز و جل آمد، و گفت: اى محمد خداوند به تو سلام مى‏رساند، و مى‏گويد: اجل تو نزديك شده، و عمر تو به پايان رسيده است، و من قدوم تو را بر آن چيزى كه چاره‏اى از آن نيست، كه همان مرگ و مراحل بعد از آن باشد مى‏خواهم!

و در اين صورت تو عهد خود را استوار بدار! و وصيت‏خود را مقدم بدار، و آنچه از انواع علم، و ميراث علوم پيامبران پيشين، و سلاح و تابوت عهد (صندوق عهد) و هر چه از آيات و خصائص انبياء در نزد تو هست، همه را به وصى و خليفه بعد از خودت بسپار، و او حجت‏بالغه بر خلق من على بن ابيطالب عليه السلام است.او را به عنوان شاخص و علم و رئيس و پيشواى مردم در ميان مردم اقامه كن! و عهد و ميثاق و بيعت‏با او را تجديد كن! و به مردم يادآورى كن: آن بيعت و ميثاقى كه تو از آنها از طرف من گرفتى، و آن عهدى را كه تو از طرف من با آنها بستى كه: ولايت ولى و مولاى خودشان، و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه: على بن ابيطالب عليه السلام است را بر عهده گيرند.

چون من روح هيچ پيغمبرى از پيغمبران را قبض نكرده‏ام، مگر بعد از آنكه دين خودم را كامل كردم، و حجت‏خود را كامل كردم، و نعمت‏خود را بر بندگانم، به پيروى از ولى خودم و اطاعت از او تمام نمودم.زيرا كه من هيچوقت زمين را بدون قيم و نگهدار نمى‏گذارم، كه آن قيم حجت من بر بندگانم باشد.

فاليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا بولاية وليى، و مولى كل مؤمن و مؤمنة علي عبدى، و وصى نبيى، و الخليفة من بعده، و حجتى البالغة على خلقى، مقرون طاعته بطاعة محمد نبيى، و مقرون طاعته مع طاعة محمد بطاعتى، من اطاعه فقد اطاعنى، و من عصاه فقد عصانى، جعلته علما بينى و بين خلقى، من عرفه كان مؤمنا، و من انكره كان كافرا، و من اشرك بيعته كان مشركا، و من لقينى بولايته دخل الجنة، و من لقينى بعداوته دخل النار.

فاقم يا محمد عليا علما، و خذ عليهم البيعة، و جدد عهدى و ميثاقى لهم الذى واثقتهم عليه، فانى قابضك الى و مستقدمك على!

«پس امروز است كه من دين شما را براى شما كامل كردم! و نعمتم را براى شما تمام نمودم! و پسنديدم كه دين اسلام، دين شما باشد، به ولايت ولى خودم، و مولاى هر مؤمن و مؤمنه: على بنده من، و وصى پيامبر من، و جانشين پس از آن پيامبر، و حجت‏بالغه من بر بندگان من.

اطاعت از او مقرون است‏به اطاعت از محمد پيغمبر من، و اطاعت از او و اطاعت از محمد مقرون است‏به اطاعت از من.كسى كه او را اطاعت كند، حقا مرا اطاعت كرده است، و كسى كه عصيان او را كند، عصيان مرا كرده است، من او را نشانه و آيت‏بين خودم و مخلوقاتم قرار دادم.

كسى كه او را بشناسد مؤمن است، و كسى كه او را انكار كند كافر است، و كسى كه در بيعت‏با او غير او را نيز شريك بياورد مشرك است، و كسى كه با ولايت اومرا ملاقات كند، داخل در بهشت مى‏شود، و كسى كه با عداوت او مرا ملاقات كند داخل در آتش مى‏شود.

پس اى محمد! على را اقامه كن! و بر افراز به عنوان رئيس و پيشوا در ميان مردم، و براى امر او از مردم بيعت‏بگير، و آن عهد و ميثاقى را كه براى من از مردم گرفته‏اى تجديد كن! چون من قابض روح تو هستم! و تو را به سوى خودم مى‏خوانم‏»!

رسول خدا صلى الله عليه و آله از قوم خودش: قريش و از اهل نفاق و شقاق مى‏ترسيد كه متفرق شوند، و به همان جاهليت ديرين باز گردند، چون عداوت آنها را به خوبى مى‏دانست، و از دشمنيى كه آنها با على داشتند و پنهان مى‏داشتند، و ليكن نفوسشان بر آن عداوت منطوى شده بود، به خوبى آگاه بود.

فلهذا از جبرئيل خواست كه از پروردگار تقاضاى عصمت و مصونيت كند، تا از مردم گزندى نرسد.و پيوسته انتظار مى‏كشيد تا جبرئيل از جانب خداوند خبر عصمت و مصونيت از مردم و شرور ايشان را بياورد.

و اين امر به تاخير انجاميد تا رسول خدا در مسجد خيف آمد، جبرئيل نازل شد و پيامبر را امر كرد كه بر عهدى كه درباره على بن ابيطالب است، مردم را آگاه كند، و على را به عنوان شاخص و نمونه و آيت الهى بر مردم نصب كند، تا مردم از نعمت وجود او هدايت‏شوند، و ليكن آن تضمين عصمت را از جانب خدا آنطور كه رسول خدا مى‏خواست نياورد، تا رسول خدا به كراع الغميم[20] رسيد كه بين مكه و مدينه است، باز جبرائيل نازل شد، و امر كرد كه آن عهد را رسول خدا ابلاغ كند، و در اين موقع نيز تضمين عصمت نكرد.

رسول خدا عرض كرد: اى جبرائيل! من از قوم خودم در ترس و هراس مى‏باشم، و مى‏ترسم كه قوم من مرا تكذيب كنند، و گفتار مرا درباره على نپذيرند - و دانستيم كه از جبرئيل به نزول آيه عصمت تقاضا نموده بود، و جبرائيل به تاخير انداخته بود -.پيغمبر طى مراحل مى‏كردند تا به غدير خم كه تا جحفه سه ميل فاصله دارد رسيدند، و در اين هنگام كه پنج‏ساعت از روز مى‏گذشت، جبرئيل با تندى و شدت و زجر و تضمين عصمت از جانب خداوند نازل شد، و گفت: اى محمد! خدايت‏سلام مى‏رساند و مى‏گويد:

«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك‏» فى على «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس‏».

اوائل قوم در اين وقت نزديك جحفه بودند، پيامبر دستور داد كه مراجعت كنند، و كسانى كه از عقب مى‏رسيدند، توقف نمايند، تا آنكه على را در اين محل به عنوان ولايت و امامت معرفى كند، و بگويد كه خداوند او را علم براى مردم قرار داده، و تضمين عصمت كرده است.

منادى از جانب رسول الله ندا در داد: الصلاة جامعة، و به طرف راست جاده، همانجائى كه بعدا مسجد غدير ساخته‏اند منحرف شد.پيامبر دستور داد زير درخت‏ها را پاك كردند، و از حجاره و سنگ به صورت منبر برآوردند، پيامبر برفراز آن رفت و شروع كرد به خواندن خطبه.

اين خطبه بسيار مفصل است، و رسول خدا پس از حمد و ثناى حضرت احديت‏سبحانه و تعالى به طور كافى و شافى مطالب را بيان مى‏كند، و حقيقت دين و روح ايمان را نشان مى‏دهد، و با آيات قرآن به عنوان استشهاد دليل مى‏آورد، و از ولايت و روح امامت، و عدم انفكاك آن با قرآن كريم به طور مشروح سخن مى‏گويد، و با خطاب به مردم به لفظ معاشر الناس در پنجاه و چهار مورد، و به لفظ ايها الناس در يك مورد، آنان را مخاطب مى‏سازد، و اقرار و اعتراف مى‏گيرد، و محاجة مى‏فرمايد، بطوريكه همگى اقرار و اعتراف مى‏نمايند.

و ما به جهت مراعات مقام از ذكر خصوصيات آن در اينجا خوددارى كرديم، و طالبان مى‏توانند به «احتجاج طبرسى‏» طبع نجف ج 1، از ص 66 تا ص 84، و يا به «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 9، از ص 224 تا 228 مراجعه كنند.

مجلسى بعد از نقل اين خطبه گويد: در كتاب «كشف اليقين‏»، از احمد بن محمد طبرى كه از علماء مخالفين است، آورده كه او در كتاب خودش از محمد بن ابى بكر بن عبد الرحمن، از حسن بن على ابى محمد دينورى، ازمحمد بن موسى همدانى تا آخر اين خبر را روايت كرده است.

و اكثر اين خطبه را كه راجع به نصوص و فضائل اهل بيت است مؤلف كتاب «الصراط المستقيم‏» از محمد بن جرير طبرى در كتاب خودش به نام «ولايت‏»، با اسناد خود از زيد بن ارقم آورده است، و تمام اين خطبه را شيخ على بن يوسف بن مطهر حلى، از زيد بن ارقم روايت نموده است.[21]

و نيز در «احتجاج‏» از حضرت صادق عليه السلام آورده است كه: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين خطبه فارغ شد، مردم يك مرد زيباى خوش هيكل و خوش بوئى را ديدند، كه مى‏گفت: سوگند به خدا من تا امروز نديدم محمد را كه راجع به پسر عمويش اينطور تاكيد كند و براى او پيمان و عهدى استوار نمايد، كه آن را غير از شخص كافر به خداوند عظيم و كافر به رسول او نتواند پاره كند، پس اى واى بر كسى كه اين پيمان را بشكند.

چون سخن او تمام شد، عمر بن الخطاب كه كلام او را شنيده بود، و براى او خوشايند بود هيئت او و شكل و شمايل او، به پيغمبر اكرم رو كرده و گفت: آيا سخن اين مرد را شنيدى كه چه و چه مى‏گفت؟!

پيغمبر فرمود: اى عمر آيا مى‏دانى كه اين مرد كه بود؟! عمر گفت: نه!

پيغمبر فرمود: اين مرد روح الامين جبرائيل بود.مبادا تو پيمان با على را پاره كنى! زيرا كه در اين صورت خدا و رسول خدا و فرشتگان خدا و مؤمنين از تو بيزارند.[22]

ابو الفتوح رازى در تفسيرش گويد: ابو اسحاق ثعلبى مفسر امام اصحاب حديث در كتاب تفسير خود كه آن را «كشف و بيان‏» نام گذارده است، آورده است كه از سفيان بن عيينة درباره شان نزول آيه سال سائل بعذاب واقع[23] سؤال كردند، كه درباره چه كسى نازل شده است؟!

سفيان به شخص سائل گفت: از مسئله‏اى پرسش كردى كه قبل از توهيچكس از من آن را نپرسيده است!

بازگشت به فهرست

شأن‌ نزول‌ آية‌ سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِع‌
روايت كرد براى من پدرم،[24] از ابو جعفر: محمد بن على، از پدرانش - صلوات الله عليهم - كه چون رسول خدا به غدير خم رسيد، مردم را خبر كرد، و ايشان گرد آمدند، و دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اين خبر شايع شد و به شهرها رسيد از جمله به حارث بن نعمان فهرى رسيد.

حارث سوار ناقه خود شد، و آهنگ رسول الله كرد و آمد تا به لشگرگاه رسيد، و از ناقه خود پياده شد، و زانوى ناقه را بست، و رو به خيمه رسول الله آورد، و رسول الله در ميان مهاجر و انصار نشسته بود.

و گفت: اى محمد تو آمدى و گفتى: سيصد و شصت معبود را رها كنيد، و بگوئيد: خدا يكى است! و ما گفتيم.و گفتى كه: بگوئيد: من رسول او هستم! ما هم گفتيم.گفتى كه: پنج نماز بجاى آوريد! ما آورديم.گفتى: ماه رمضان روزه بداريد! پذيرفتيم.گفتى: زكوة مال بدهيد ما هم به گردن گرفتيم! حج فرمودى، رد نكرديم، جهاد فرمودى، قول تو را قبول نموديم.به اين همه دستورات راضى نشدى تا آنكه: رفعت‏بضبع ابن عمك فرفعته و فضلته علينا، فقلت: من كنت مولاه فعلى مولاه! فهذا شى‏ء منك ام من الله؟! «وسط بازوى پسر عموى خود را گرفتى، و بلند كردى، و او را بر ما فضيلت و برترى بخشيدى، و گفتى: هر كس كه من مولى و آقاى اويم، على مولى و آقاى اوست! آيا اين مطلب از توست، يا از خداست‏»؟!

رسول خدا فرمود:

و الله الذى لا اله الا هو ان هذا من الله «سوگند به آن كسى كه جز او معبودى و خدائى نيست، اين از طرف خداست، و من به امر خدا گفتم‏».

حارث كه اين بشنيد، پشت كرد و رو به سوى ناقه خود نهاد، و مى‏گفت:

اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم.[25]

«بار خدايا اگر اين كه محمد مى‏گويد، حق است، و از پيش توست، بر ما سنگ از آسمان ببار! يا براى ما عذاب دردناكى بفرست‏»!

هنوز سخنش تمام نشده بود كه سنگى از آسمان آمد، و بر سر او خورد، و او را همچنان بر جاى خود بكشت.و خداوند تعالى اين آيه فرستاد:

سال سائل بعذاب واقع - للكافرين ليس له دافع - من الله ذى المعارج.حق تعالى رحمت فرستاد، او عذاب خواست، گفتند: چون تو را رحمت نافع نيست، كسى عذاب را از تو دافع نيست.من الله ذى المعارج من ولايتى فرستادم كه كمال دين و تمام نعمت در او بستم اليوم اكملت لكم دينكم.[26]

شيخ طبرسى در تفسير «مجمع البيان‏» با سند متصل خود از حاكم ابو القاسم حسكانى تا مى‏رسد به سفيان بن عيينة اين حديث و شان نزول را درباره ولايت‏امير المؤمنين عليه السلام به همين نهج ذكر مى‏كند، با اين تفاوت كه اولا سند حديث را به حضرت جعفر بن محمد الصادق مى‏رساند، نه حضرت ابو جعفر محمد بن على الباقر عليه السلام، و ثانيا آن مرد سائل را به نام نعمان بن حرث فهرى آورده است نه حارث بن نعمان.و ليكن در ابتداى بحث‏خودش گفته است: قائل اين گفتار چنين گفته شده است كه: نضر بن حارث بن كلدة بوده است.[27]

مجلسى در «بحار» اين روايت را از «تفسير فرات بن ابراهيم‏» مى‏آورد، و نيز از «طرائف‏» سيد ابن طاوس از ثعلبى، و نيز از كتاب «كنز جامع الفوائد» از محمد بن عباس با سند خود از سفيان بن عيينه، و سپس گفته است: صاحب «كنز» گويد: من با سند ديگر اين حديث را از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام بدين طريق روايت مى‏كنم كه:

حضرت صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت كردند:

سال سائل بعذاب واقع للكافرين «بولاية على‏» ليس له دافع.و سپس فرمودند: در مصحف فاطمه اينطور آمده است.

و برقى از محمد بن سليمان، از پدرش، از ابو بصير، از حضرت صادق روايت كرده است كه فرمود: هكذا و الله انزلها جبرئيل على النبى، و هكذا هو مثبت فى مصحف فاطمة.[28] «سوگند به خدا كه همينطور و به همين كيفيت جبرئيل بر رسول اكرم نازل كرد، و همينطور در مصحف فاطمه ثبت است‏».

و نيز مجلسى دو روايت ديگر از «تفسير فرات بن ابراهيم‏» درباره شان نزول آيه سال سائل روايت مى‏كند، كه درباره شخصى اعرابى كه درباره ولايت على بن ابيطالب خودش تقاضاى عذاب كرد وارد شده است، اول، روايت را معنعنا از ابو هريره ذكر مى‏كند، و دوم از جعفر بن محمد بن بشرويه قطان معنعنا از اوزاعى، از صعصعة بن صوحان و احنف بن قيس، كه هر دو مى‏گفتند كه: ما از ابن عباس شنيديم كه او مى‏گفت: ما با رسول خدا بوديم كه آن مرد سائل وارد شد، و سپس تمام قضيه را ذكر مى‏كند.[29]

در كتاب «الغدير» كه اين روايت را از ابو اسحاق ثعلبى نقل مى‏كند، تقريبا به عين الفاظى است كه ما از «تفسير ابو الفتوح‏» آورديم، با اين تفاوت كه اولا روايت را از حضرت باقر عليه السلام بيان مى‏كند، و ثانيا مى‏گويد كه: حرث بن نعمان به سوى رسول خدا روانه شد تا به ابطح آمد.[30] و لفظ ابطح در روايت ابو الفتوح نيست.

و علاوه بر اين روايت، از تفاسير و كتب تراجم و مناقب اهل تسنن به تعداد سى شماره درباره شان نزول اين آيه مطالبى را ذكر مى‏كند.[31] و از جمله نام شخصى سائل را بنا به روايت‏حافظ ابو عبيد هروى در تفسير «غريب القرآن‏» جابر بن نضر بن حارث بن كلده عبدرى ذكر كرده است.

و در پاورقى گويد: سائل بعيد نيست كه همين جابر بن نضر بن حارث باشد - گرچه ثعلبى كه بيشتر از علماء از او نقل كرده‏اند، حارث بن نعمان فهرى ذكر كرده است - زيرا كه پدر جابر را كه نضر بن حارث باشد، امير - المؤمنين عليه السلام در روز بدر كبرى كه اسير شد، به امر رسول خدا صلى الله عليه و آله صبرا كشتند، و مردم در آن زمان به دوره جاهليت نزديك بوده و ايمان در قلوبشان رسوخ نكرده بود، فلهذا اين بغضاء كه بر اساس اوتار جاهليت و خونهاى آن زمان هنوز در سرها و دل‏ها بود، جابر را برانگيخت تا بر اساس خونبهاى پدرش چنين مطالبى را بگويد.[32]

اقول: اينكه، مؤيد اين گفتار آنست كه: در «تفسير ابو الفتوح‏» همانطور كه ديديم نضر بن حارث بن كلده گفته شده است.و مسلما خود نضر نيست، بلكه جابر است.و چون غالبا پسران را به نام پدر مى‏خوانند، فلهذا به نضر يادآورى شده است.

بارى اينك ما اولا در آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك، از جهت‏شان نزول، و از جهت دلالت مى‏پردازيم، و سپس در حديث غدير خم: من كنت مولاه فعلى مولاه آنهم از نقطه‏نظر سند، و از نقطه‏نظر دلالت.زيرا كه اين دو بحث: يعنى شان نزول آيه بلغ، و حديث ولايت، هر كدام عليحده بوده و ارتباطى به‏يكدگر ندارند.

اما در شان نزول آيه تبليغ، در كتاب «غاية المرام‏» از طريق خاصه هشت‏حديث، و از طريق عامه، نه حديث روايت كرده است.[33]

از جهت كتب روايتى و تفسيرى و تاريخى اصحاب ما اماميه - رضوان الله عليهم - در شان نزول اين آيه درباره ولايت على بن ابيطالب عليه السلام خلافى نيست، و متسالم عليه بين آنهاست، و ما از بعضى از مصادر حديث آنها چند روايت مى‏آوريم، و پس از آن به ذكر روايات وارده در كتب عامه مى‏پردازيم:

بازگشت به فهرست



روايت‌ حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ در شأن‌ نزول‌ آية‌ تبليغ‌
محمد بن يعقوب كلينى، از محمد بن يحيى، از احمد بن محمد، و محمد بن الحسين، هر دو از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابو الجارود، از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مى‏كند كه ابو الجارود گفت: من از حضرت ابو جعفر شنيدم كه مى‏فرمود:

خداوند عز و جل، پنج چيز بر مردم واجب كرده است، و ليكن اين مردم، چهار چيز از آن را گرفتند، و يكى را رها كردند!

من عرض كردم: فدايت‏شوم! آيا نام آنها را براى من بيان مى‏كنيد؟!

حضرت فرمود: نماز، مردم در ابتداء نمى‏دانستند چطور نماز بخوانند، جبرائيل نازل شد، و گفت: اى محمد مردم را به نمازشان و اوقات نمازشان مطلع كن!

پس از آن زكات نازل شد، و گفت: اى محمد! مردم را به مسائل زكاتشان آشنا كن! همانطورى كه به مسائل نمازشان آشنا كردى! و سپس روزه نازل شد، زيرا قبل از اين نزول، رسول خدا صلى الله عليه و آله چون روز عاشوراء مى‏شد، به اطراف قريه‏ها كه در حوالاى آنحضرت بودند، نماينده مى‏فرستاد، تا آن روز را روزه بگيرند، چون روزه نازل شد، در ماه رمضان كه بين شعبان و شوال است نازل شد.

و سپس حج نازل شد، و جبرائيل نازل شد و گفت: ايشان را از مسائل حجشان آگاه گردان! همانطور كه از نمازشان و زكاتشان و روزه‏شان آگاه گردانيدى!

و در آخر ولايت نازل شد، و اين نزول در روز جمعه در عرفات بود، كه خداوند عز و جل اين آيه را فرستاد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم‏نعمتى، و كمال دين به ولاية على بن ابيطالب عليه السلام است.

پيغمبر اكرم، در اين حال با خود حديث نفس مى‏كرد كه: امت من تازه مسلمانند و به عهد جاهليت نزديك.و اگر من هر وقت ايشان را به ولايت درباره پسر عمويم على خبر دهم يك گوينده آنها چنين مى‏گويد، و يك گوينده ديگر چنان و البته اين را من به زبان نياوردم بلكه حديث نفسى بود كه در دل با خود داشتم -.

در اين حال اراده و عزيمت الهى به من رسيد و به شدت مرا بيم داد كه اگر تبليغ نكنم مرا عذاب خواهد نمود، و اين آيه فرود آمد:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس و الله لا يهدى القوم الكافرين.

رسول خدا دست على را گرفت، و گفت: ايها الناس! هيچ پيامبرى از پيامبران پيش از من نبوده است، مگر آنكه خداوند عمرى را به ايشان عنايت فرمود، و سپس آنها را به سوى خود خواند، و آنها دعوت او را لبيك گفتند و به دار آخرت ارتحال نمودند.و من نزديك است كه خوانده شوم و اجابت كنم! و من در پيشگاه خداوندى در موقف مورد بازپرسى قرار مى‏گيرم، و شما نيز بازپرسى خواهيد شد! شما چه مى‏گوئيد؟! امت گفتند: شهادت مى‏دهيم كه تو تبليغ رسالت كردى! و نصيحت نمودى، و آنچه بر عهده‏ات بود تاديه فرمودى! و خداوند عاليترين جزاى پيامبران را به تو مرحمت كند!

پيغمبر سه بار گفت: اللهم اشهد و پس از آن گفت: يا معشر المسلمين! هذا وليكم بعدى، فليبلغ الشاهد الغائب!

«اى گروه مسلمانان: اين (على) ولى شماست پس از من، و حضار بايد به غائبين بگويند، و مطلب را برسانند»!

حضرت باقر عليه السلام گفتند: سوگند به خداوند كه: على عليه السلام، امين خدا بود در خلقش، و امين خدا بود بر غيبش، و بر دينش، آن دينى كه آن را براى خود مى‏پسنديد و بدان راضى بود.

چون زمان رحلت رسول خدا فرا رسيد، على را احضار كرد، و گفت: اى على من تو را امين قرار مى‏دهم بر آنچه خداوند مرا بر حفظ آن امين قرار داده است، از علمش، و از غيبش، و از خلقش، و از دينش: آن دينى كه خداوند براى خودپسنديده است.اى زياد (ابو الجارود) سوگند به خدا كه اين امانت منحصر در على بود، و به خدا سوگند آنحضرت (رسول الله) هيچيك از خلايق را در اين امر با على شريك قرار نداد.

و چون زمان ارتحال على رسيد، پسران خود را خواست، و آنان دوازده نفر بودند، و به آنها گفت: اى پسران من! خداوند چنين تقدير و اراده كرده است كه در من سنتى را از حضرت يعقوب قرار دهد.حضرت يعقوب پسران خود را كه دوازده نفر بودند، احضار كرد، و آنها را به اطاعت از يكى كه معين كرده بود امر كرد.اى پسران من، من شما را به اطاعت از ولى و مولاى شما امر مى‏كنم.

آگاه باشيد كه اين دو نفر: پسران رسول خدا: حسن و حسين عليهما السلام‏اند.از اين دو نفر اطاعت كنيد، و گوش به فرمان آنها بدهيد، و ايشان را كمك و معاونت كنيد! زيرا من آنها را مورد امانت و امين امت دانستم در آنچه رسول خدا مرا مورد امانت و امين امت دانست در آن چيزهائى كه خداوند رسول خود را امين امت و مورد امانت‏خود دانست، از بندگانش، و از غيبش، و از دينش: آن دينى كه بر آن رضايت داشت، و مورد پسند و امضاى خود دانست.

و بنابر اين همان منزله و مقامى را كه خداوند بر على نسبت‏به رسول خدا معين كرد، همان منزله و مقام را براى حسنين نسبت‏به على مقرر كرد، و هيچكدام از اين دو (حسنين) بر يكديگر فضيلت و برترى ندارند، مگر به زيادى سن.و روى همين زمينه هر قت‏حسين عليه السلام در مجلس حسن عليه السلام حاضر مى‏شد، به احترام برادر بزرگتر هيچ سخنى نمى‏گفت، تا از آن مجلس برخيزد.

و چون زمان رحلت‏حسن عليه السلام رسيد، اين امر ولايت را به حسين عليه السلام سپرد.و چون زمان رحلت‏حسين عليه السلام رسيد، دختر بزرگ خود: فاطمة بنت الحسين را خواست، و نامه‏اى پيچيده و سربسته با وصيت ظاهر و آشكارى را به او سپرد.چون در وقت ارتحال حسين عليه السلام حضرت سجاد به مرض دل درد و شكم درد (اسهال) مبتلا بود، و دشمنان همان مرض را براى او كافى دانستند، كه با آن رحلت كنند، و متعرض كشتن او نشدند.

فاطمة بنت الحسين آن نامه و وصيت را به على بن الحسين سپرد، و سوگند به‏خداوند كه آن نامه و وصيت‏به ما رسيده است.[34]

كلينى همين روايت را با سند ديگر، از حسين بن محمد، از معلى بن محمد، از محمد بن جمهور، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از منصور بن يونس، از ابو الجارود از حضرت باقر عليه السلام روايت مى‏كند.[35]

و نيز كلينى از محمد بن يحيى، از محمد بن الحسين و احمد بن محمد، از ابن محبوب، از محمد بن فضيل، از ابو حمزة ثمالى، از حضرت ابى جعفر امام محمد باقر عليه السلام روايت مى‏كند، كه ابو حمزه گفت: شنيدم كه: آنحضرت مى‏فرمود: چون دوران نبوت محمد به پايان رسيد، و روزگار و ايامش به كمال رسيد، خداوند تعالى به او وحى فرستاد: اى محمد دوران نبوت تو به پايان رسيده، و ايام تو سپرى شده است.

فلهذا آن علمى كه در نزد تست، و آن ايمان، و اسم اكبر، و ميراث علمى كه از پيامبران به تو رسيده است، و آثار علم نبوت كه در اهل بيت تو هست، همه را در نزد على بن ابيطالب بگذار!

چون من علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم پيامبران و آثار علم نبوت را از فرزندان از ذريه تو قطع نمى‏كنم، همچنانكه از ذريه پيامبران قطع نكردم
روايت‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در شأن‌ نزول‌ آية‌ تبليغ‌
و نيز كلينى از محمد بن الحسين و غيره، از سهل، از محمد بن عيسى و محمد بن يحيى و محمد بن الحسين جميعا از محمد بن سنان، از اسماعيل بن جابر و عبد الكريم بن عمرو، از عبد الحميد بن ابو ديلم، از حضرت ابو عبد الله امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

حضرت موسى، وصى خود را يوشع بن نون قرار داد، و يوشع بن نون وصيت را در اولاد هارون قرار داد، و در اولاد خودش و يا در اولاد موسى قرار نداد.اختيار به دست‏خداى تعالى است، هر كس را كه اختيار كند، از ميان هر كس كه اختياركند.و موسى و يوشع بشارت به مسيح دادند.

و چون خداوند مسيح را برانگيخت، مسيح به ايشان گفت: بزودى بعد از من پيامبرى از اولاد اسماعيل مى‏آيد كه اسم او احمد است، و او تصديق مرا مى‏كند (در رسالت و صحت ولادت)، و تصديق شما را مى‏كند (در ايمان و حسن متابعت) و حجت مرا و حجت‏شما را مى‏پذيرد.

و آن وصيت و سنت و اختيار الهى بعد از مسيح در حواريين او كه مستحفظين بوده‏اند[109] جارى و سارى شد.و خداوند ايشان را مستحفظين ناميده است‏به جهت آنكه از آنان طلب و سؤال از حفظ اسم اكبر شد، و ايشان همچون وعاء و ظرفى، مورد حفظ و نگهدارى اسم اكبر خداوند قرار گرفتند.

و اسم اكبر كتابى است كه بواسطه آن علم هر چيزى كه با پيغمبران بوده است، دانسته مى‏شود، خداوند مى‏فرمايد:

و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و انزلنا معهم الكتاب و الميزان.[110]

«حقا كه ما پيغمبرانى را قبل از تو فرستاديم، و با ايشان كتاب و ميزان را فرو فرستاديم‏»!

و كتاب اسم اكبر است.و آنچه معروف شده است كه كتاب ناميده مى‏شود، غير از سه كتاب: تورات و انجيل و فرقان چيزى نيست، با آنكه با آن پيامبران پيشين كتابهاى ديگرى بوده است: كتاب نوح و كتاب صالح و كتاب شعيب و ابراهيم چون خداوند عز و جل از آنها خبر مى‏دهد:

ان هذا لفى الصحف الاولى - صحف ابراهيم و موسى.[111]

«اين مطالب در صحف پيشينيان است، كه صحف ابراهيم و موسى باشد».پس صحف ابراهيم كجاست؟ صحف ابراهيم اسم اكبر است، و صحف موسى اسم اكبر است.و پيوسته به اين اسم اكبر وصيت‏شده است از عالمى به عالم ديگرى تا آنكه آن را به محمد صلى الله عليه و آله رسانيدند.

و چون خداوند عز و جل، محمد را به رسالت مبعوث كرد، آن گروه از مستحفظين كه در آن زمان بوده، و در رديف عقب از سلسله مستحفظين بودند، به اسلام او گرويدند، و بنى اسرائيل آنحضرت را تكذيب كردند.آنحضرت به سوى خداوند عز و جل دعوت كرد، و در راه او مجاهده كرد.

پس از آن خداوند جل ذكره، به آنحضرت وحى فرستاد كه: فضل و برترى وصى خودت را به امت اعلان كن! حضرت عرض كرد: اى پروردگار من! مردم عرب مردمى هستند جفا كار، و در معاشرت و معامله غليظ بوده و اهل رفق و مدارا نيستند! در ميان ايشان كتاب آسمانى نبوده، و پيغمبرى به سويشان مبعوث نشده، و فضل و شرف نبوت پيامبران را نمى‏دانند، و اگر من آنها را به فضل و شرف اهل بيت‏خودم خبر دهم، ايمان نمى‏آورند، و از من نمى‏پذيرند، خداوند جل ذكره فرمود:

و لا تحزن عليهم و قل سلام فسوف تعلمون.[112]

«بر ايشان غمگين مباش! و سلام بگو (از در مسالمت در آى) پس بزودى خواهيد دانست‏».

در اين حال رسول خدا از مقام و فضل وصى خود مختصر ذكرى به ميان آورد، كه نفاق در دلهاى آنان پيدا شد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله از پيدايش اين نفاق، و از گفتار آنان كه در اين باره‏مى‏گفتند، اطلاع پيدا كرد، خداوند جل ذكره فرمود:

يا محمد! و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بآيات الله يجحدون.[113]

«اى محمد! به تحقيق كه ما مى‏دانيم كه سينه تو در اثر گفتار ايشان تنگى مى‏گيرد! آنان تو را تكذيب نمى‏كنند! و ليكن ستمكاران پيوسته آيات خداوند را انكار مى‏كنند»!

آرى ايشان بدون حجت و برهانى كه داشته باشند، آيات خدا را تكذيب مى‏كنند.و رسول پيوسته با آنها به مدارا عمل مى‏نمود، و تاليف قلوبشان مى‏فرمود، و براى غلبه بر بعضى از آنها از بعضى ديگر از آنها كمك مى‏جست و همينطور تدريجا مقدارى از فضيلت وصى خود را براى آنها بيان مى‏كرد، تا سوره الم نشرح لك صدرك نازل شد، در اينجا خدا فرمود:

فاذا فرغت فانصب - و الى ربك فارغب.[114]

«و چون فارغ شدى از عبادت بواسطه انجام عبادت‏هاى پى در پى ديگر خود را به تعب و مشقت افكن! و به سوى پروردگارت رغبت كن‏»!

خداوند مى‏فرمايد: چون فارغ شدى، پس علم و آيت‏خود را نصب كن[115]! ووصى خود را اعلام كن و بطور آشكارا فضل و برترى و درجات او را فاش ساز!

رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! سه بار اين جمله را تكرار كرد.

و نيز فرمود: لابعثن رجلا يحب الله و رسوله، و يحبه الله و رسوله، ليس بفرار.

«من براى فتح خيبر مردى را مى‏فرستم كه خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و رسول خدا او را دوست دارند و او فرار نمى‏كند».و با اين جمله رسول خدا تعريض كرد به آن كسانى كه برگشته بودند، و فرار كرده بودند، و اصحاب رسول خدا و خود رسول خدا را مى‏ترسانيدند، كه: چنين و چنان است (اشاره است‏به فرار ابوبكر و فرار عمر از جنگ، كه رسول الله در دو روز قبل آنان را مامور ساخته بود، و ايشان گريخته بودند).

و نيز فرمود: على سيد المؤمنين: «على سيد و سالار مؤمنان است‏».

و نيز فرمود: على عمود الدين: «على ستون و پايه دين است‏».

و نيز فرمود: هذا الذى يضرب الناس بالسيف على الحق بعدى: «اين مرد همان كسى است، كه پس از من بر اساس حق، مردم را با شمشير مى‏زند».

و نيز فرمود: الحق مع على اينما مال: «حق با على است، هر جا كه ميل كند».

و نيز فرمود: انى تارك فيكم امرين، ان اخذتم بهما لن تضلوا: كتاب الله عز و جل، و اهل بيتى عترتى، ايها الناس اسمعوا و قد بلغت: انكم ستردون على الحوض! فاسالكم عما فعلتم فى الثقلين.

و الثقلان كتاب الله جل ذكره و اهل بيتى! فلا تسبقوهم فتهلكوا! و لا تعلموهم فانهم اعلم منكم!

«من دو امر را در ميان شما مى‏گذارم، كه اگر به آنها تمسك كنيد، و بگيريد هيچگاه گمراه نشويد: كتاب خداوند عز و جل، و اهل بيت من كه عترت من هستند! اى مردم! بشنويد و حقا كه من رسانيدم و تبليغ كردم: شما بزودى در حوض كوثر بر من وارد مى‏شويد! و من از شما مى‏پرسم راجع به آنچه درباره اين دو چيز پرقيمت و نفيس انجام داده‏ايد!

دو چيز نفيس و گرانمايه: كتاب خداوند است، و اهل بيت من! شما بر اهل بيت من پيشى نگيريد! و جلو نيفتيد! كه هلاك مى‏شويد! و به آنها چيزى ياد مدهيد! زيرا كه آنان از شما داناترند»!

و عليهذا بنابر گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله، و بنابر كتاب خدا كه مردم آنرا مى‏خواندند، حجت تمام شد.و معذلك پيوسته رسول خدا، با گفتار گوناگون فضل و شرف اهل بيت را بازگو مى‏كرد، و با آيات قرآن مبرهن و مدلل مى‏ساخت:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.[116]

«اينست و جزء اين نيست كه خداوند اراده كرده است كه: از شما اهل بيت هر گونه پليدى و رجس را از بين ببرد، و به طهارت واقعيه به نحو اتم و اكمل برساند»!

و خداوند فرموده است: وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى. [117]

«و بدانيد كه: شما از هر چيزي بهره و نفعي ببريد، خمس مقدار آن براي خداوند و رسول خدا و ذوي القرباي رسول خداست».

و سپس فرموده است: وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقّهُ: [118] «حقّ ذوي القربي را به ايشان بده»!

و عي (ع) بود. و حقّ او همان وصيّتي است كه براي او قرار داده شده است؛ و ديگر اسم اكبر، و ميراث علوم انبيائ، و آثار علم نبوّت است. كه بايد به او داده شود.

و فرموده است: قُلْ لاَ أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلاَّ الْمَوَدَّهَ فِي القُرْبَي. [119]

«بگو اي، پيامبر: من از شما هيچ پاداش و مزدي را نمي خواهم، مگر مودّت به اقرباي من»!

و فرموده است: وَ إذَا الْمَوَدَّهُ سُئِلَتْ بِأيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ. [120]

«و زماني كه از اهل مودّت و كساني كه محبّت ايشان را خدا و رسول خدا واجب كرده اند، سؤال شود كه: به چه علّت آنها را كشته اند»؟!

مي گويد: من از مودّتي كه فضل آن را براي شما بيان كردم؛ و آية آن را نازل كردم: مودّه قربي پرسش مي كنم كه: به چه گناهي شما آنها را كشته ايد؟!

و نيز خداوند جلّ ذكره فرموده است: فَاسْئَلُوا أهْلَ الذَّكْرِ إنْ كُنْتُمْ لاَتَعْلَمُونَ. [121]

«از اهل الذكر بپرسيد، اگر اينطور هستيد كه نمي دانيد»!

حضرت فرمود: مراد از ذكر، همان كتاب يعني قرآن كريم است. و مراد از اهل ذكر، آل محمّد (ص) هستند؛ خداوند امّت و مردم را امر كرده است كه از ايشان بپرسند آنچه را كه نمي دانند؛ و مردم امر نشده اند كه از جاهلان چيزي را سؤال كنند.

و خداوند عزّ و جلّ، قرآن را ذكر ناميده است؛ آنجا كه فرمايد:

وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.[122]

«و ما ذكر را به سوي تو فرستاديم، تا اينكه آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است؛ براي ايشان مبيّن و روشن سازي! و به اميد آنكه ايشان تفكّر كنند».

ونيز فرمايد: وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ. [123]

«و حقّاً كه اين قرآن براي تو و براي قوم تو ذكر است؛ و بزودي مورد پرسش قرار خواهيد گرفت»!

و نيز خداوند فرمايد: أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ. [124]

«از خداوند اطاعت كنيد! و از رسول خدا و از صاحبان امر كه از شما هستند اطاعت كنيد»!

و نيز فرمايد: بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى اللَّهَ إِلَىالرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ. [125]

«و اگر آن امر مورد اختلاف را به سوي خدا و به سوي رسول خدا و به سوي صاحبان امري كه از آنهاست رد كنند؛ آن كساني كه اهل استنباط و درايتنداز آنها، آنرا خواهند فهميد».

در اينجا مي بينيم كه امر را ردّ كرده است _ امر مردم را _ به سوي صاحبان امري كه از ايشان هستند، آنانكه خداوند امر كرده است كه مردم از ايشان اطاعت كنند و امور خود را به سوي ايشان ارجاع دهند.

چون رسول خدا (ص) از حجه الوداع مراجعت كرد؛ جبرائيل (ع) بر او نازل شد و گفت: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ. [126]

رسول خدا پس از نزول اين آيه، در ميان مردم ندا در داد؛ و آنان مجتمع شدند؛ و امر كرد كه زير درخت هاي سمر را پاك كردند؛ و خطبه خواند و فرمود: (يَا) أيُّهَا النَّاسُ مَنْ وَليُّكُمْ وَ أوْلَي بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟! فَقَالُوا: اللَهُ وَ رَسُولُهُ. فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُم وَالِ مَنْ وَالَاُه، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.

«اي، مردم اولي و سزاوار به شما از شما كيست؟! وليّ شما كيست؟! گفتند: خدا و رسولش. حضرت فرمود: هر كس كه من سزاوارتر به او از خود اويم، پس علي سزاوارتر به او از خود اوست. خداوندا تو وليّ و سزاوارتر به كسي باش كه علي را وليّ و سزاوارتر به خود گرفته است! و دشمن باش با كسي كه با علي دشمني كرده است»!

در اينجا خار نفاق در دلهاي قوم روئيد؛ و گفتند: هيچگاه اين معني را خداوند بر محمّد نازل نكرده است وَ مَا يُرِيدُ إلاَّ أنْ يَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ اراده اي، ندارد جز اينكه مي خواهد بازوهاي پسر عمويش را بگيرد و بالا برد».

و چون به مدينه آمد، انصار مدينه نزد او آمدند؛ و عرض كردند: يا رسول الله! خداوند بواسطة قدوم تو بر ما و نزول تو نزد ما بطوريكه پيوسته از جلو و عقب نگاهدار و پاسدار تو باشيم، به ما احسان فرموده و شرف و فضيلت بخشيده است.

و خداوند دوستان ما را شاد كرده؛ و دشمنان ما را منكوب و مخذول نموده است. و ما مي بينيم كه براي شما از اطراف و اكناف ميهمانان و واردين و تقاضامندان دسته جمعي (وفود) مي آيند؛ و شما چيزي نداريد كه به آنها بدهيد! و اطعام كنيد! و بدين جهت دشمن شماتت مي كند.

ما دوست داريم ثلث از اموال خود را به شما بدهيم، تا بدين جهت وفود مكّه كه به سوي شما مي آيند؛ چيزي در نزد شما باشد كه به ايشان عنايت كني!

پيامبر تقاضاي آنان را ردّ نكرد؛ و انتظار مي كشيد كه از طرف حضرت پروردگار خبر آيد. جبرائيل (ع) نازل شد؛ و اين آيه را آورد:

قُلْ لاَ أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلاَّ الْمَوَدَّهَ فِي القُرْبَي. [127]

«بگو اي، پيغمبر من در برابر رسالت خداوندي، از شما اجر و مزدي را نمي خواهم؛ مگر مودّت به ذوي القربي را».

رسول خدا (ص) اموال آنها را قبول نكرد؛ و منافقون گفتند: اين آيه را نيز خداوند بر محمّد نازل نكرده است. او مي خواهد بازوي پسر عمّش را بگيرد و بلند كند؛ و اهل بيت خود را بر ما بار كند و سوار كند؛ ديروز مي گفت: من كنت مولاه فعلي مولاه و امروز مي گويد: قُلْ لاَ أسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلاَّ الْمَوَدَّهَ فِي القُرْبَي. و پس از آنكه آيه خمس آمد، گفتند: محمّد اراده دارد كه اموال ما و في و بهرة ما را به اقرباي خود بدهد.

و پس از اين جريانات جبرائيل آمد و گفت: اي، محمّد نبوّت تو سپري شده است؛ و روزهاي زندگي و عمر تو پايان يافته است؛ بنابر اين اسم اكبر، و ميراث علم، و آثار علم نبوّت را به علي (ع) بسپار! چون من هيچگاه زمين را بدون عالمي از طرف خود كه بواسطة او، طاعت من و ولايت من شناخته شود نمي گذارم؛ و آن حجّت من مي باشد براي بندگان من، از آن افرادي كه بين قبض روح پيغمبر من تا خروج پيغمبر ديگر به وجود مي آيند.

حضرت باقر (ع) فرمودند: پيغمبر (ص) دربارة اسم اكبر، و ميراث علم پيامبران، و آثار علم نبوت، به امير المؤمنين علي بن ابيطالب (ع) وصيّت كردند؛ و نيز به هزار كلمه و هزار در علم وصيّت كردند، كه هر كلمه أي، و هر دري، هزار كلمه و هزار در را مي گشايد. [128]

عيّاشي در تفسير خود همين مضمون روايت را قدري مختصرتر، از رواي اين حديث: ابو الجارود، از حضرت باقر (ع) روايت مي كند، با اين زياده كه چون حضرت باقر (ع) در ابطح براي مردم گفتگو داشتند؛ مردي از اهل بصره كه نامش: عثمان اعشي بود، برخاست؛ و گفت: أي پسر رسول خدا! فدايت شوم؛ حسن بصري براي ما روايتي را روايت كرد؛ و چنين مي پنداشت كه اين ايه، دربارة مردي نازل شده است؛ و به ما خبر نمي داد كه آن مرد چه كسي بود؟!

حضرت فرمود: مَالَهُ لاَقَضَي اللَهُ دَيْنَهُ _ يَعْنِي صَلاَتَهُ _ أمَا أنْ لَوْشَآءَ اَنْ يُخْبِرَبهِ لَأخْبَرَبِهِ. [129]

«چرا خبر نمي داد؟ خداوند دين او را ادا نكند، يعني نمازش قبول نشود، زيرا اگر مي خواست خبر بدهد خبر مي داد».

بازگشت به فهرست

روايت‌ فيض‌ بن‌ مختار در بارة‌ آية‌ تبليغ‌
از شيخ صدوق با سلسله سند متّصل خود از محمّد بن فيض بن مختار، از پدرش، از حضرت باقر (ع)، از پدرش، از جدّش روايت شده است كه: رسول خدا (ص) روزي سواره بيرون رفت؛ و امير المومنين (ع) پياده بيرون شد. رسول خدا فرمود: أي، علي! يا تو هم سوار شو؛ و يا از آمدن صرف نظر كن! زيرا كه خداوند عزّ و جلّ به من امر كرده است كه: زماني كه من سوار مي شوم؛ تو هم بايد سوار شوي! و زماني كه من پياده مي روم؛ تو هم بايد پياده بروي! و زماني كه من مي نشينم تو هم بايد بنشيني! مگر اينكه در حدّي از حدود خدا و در امري باشد كه بايد تو به آن قيام كني!

خداوند مرا به كرامتي، بزرگ و مكرّم نداشته است؛ مگر آنكه تو را به مثل آن امر، بزرگ و مكرّم داشته است! خداوند مرا به نبوّت و رسالت برگزيده است؛ و تو را ولي من در اين امر قرار داده است كه: در حدود نبوّت قيام كني! و در مشكل ترين امور آن متعهّد گردي! سوگند به آن كسي كه محمّد را به حقّ برگزيده است؛ كسي كه تو را انكار كند، به من ايمان نياورده است! و كسي كه تو را تكذيب كند؛ به من اقرار نكرده است! و كسي كه به تو كافر شود؛ به من نگرويده است! فضل و شرف تو از من است؛ و فضل و شرف من از خداست؛ و اينست گفتار خدا كه:

قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ. [130]

«بگو به فضل خدا و به رحمت او بايد شاد گردند؛ كه آن از آنچه كه مردم گرد مي آورند و جمع مي كنند؛ مورد انتخاب و پسند است».

مراد از فضل خدا، نبوّت پيغمبر شماست! و مراد از رحمت خدا، ولايت عليّ بن ابيطالب است. فبذلك يعني به نبوّت و ولايت فليفرحوا بايد شيعه شاد شوند؛ كه هو خير مما يجمعون آن بهتر است از آنچه را كه مخالفين شيعه براي خود از اهل و مال و فرزند گرد مي آورند، در اين دار دنيا. سوگند به خدا أي علي! كه خداوند تو را نيافريده است، مگر براي آنكه عبادت او را انجام دهي! و معالم دين خدا بواسطة تو شناخته شود! و راههاي خراب و كهنه و مندرس با تو اصلاح گردد!

كسي كه از پيوستگي با تو كنار افتاده است، گمراه شده است! و كسي كه به تو راه نيابد، به خدا راه نيافته است! و كسي كه به ولايت تو وارد نشود، از خدا بهره و نصيبي ندارد؛ خداوند مي فرمايد:

وَإنَّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَي. [131]

«و حقّاً كه من آمرزنده ام كسي را كه بازگشت كند؛ و ايمان بياورد؛ و عمل صالح انجام دهد؛ و سپس هدايت يابد». يعني به سوي ولايت تو هدايت يابد؛ و در آستان ولايت راه پيدا كند.

و خداوند تبارك و تعالي مرا امر كرده است كه آن حقوقي را كه از من براي مردم واجب كرده است؛ من نيز مثل آن حقوق را از تو براي مردم واجب كنم؛ و حقّ تو مفروض و واجب است بر هر كس كه به من ايمان آورده است. و اگر تو نبودي حزب خدا شناخته نمي شد! و بواسطة تو دشمن خدا شناخته مي شود.

كسي كه خدا را به ولايت تو ملاقات و ديدار نكند؛ خدا را با هيچ چيز ديدار نكرده است! و خداوند عزّ و جلّ نازل كرده است: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك يني در ولايت تو أي علي! و اگر آنچه را كه درباره ولايت است تبليغ نكني؛ اصلاً نبوّت خود را انجام نداده أي!

و آنچه را كه دربارة ولايت تو خداوند به من نازل كرده است؛ اگر تبليغ نكنم؛ عمل من حبط و نابود مي شود! و هر كس كه خداوند را بدون ولايت تو ديدار كند، اعمالش حبط و نابود مي گردد!

و فرداست كه خداوند به وعده هائي كه به من داده است، وفا مي كند! و آنچه را كه من مي گويم گفتار پروردگار من است تبارك و تعالي؛ و آنچه را كه من گفته ام، گفتار خداست كه دربارة تو نازل كرده است. [132]

بازگشت به فهرست

روايات‌ عيّاشي‌ دربارة‌ آية‌ تبليغ‌
و عياشي از مفضّل بن صالح، از بعضي اصحاب، از حضرت باقر، و يا حضرت صادق (ع) آورده است كه چون آية إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ [133]بر رسول خدا وحي شد، بر پيغمبر سخت آمد؛ و ترسيد كه قريش او را تكذيب كنند؛ و در اين حال خداوند اين آيه را فرستاد:

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ. فلهذا در روز غدير خمّ علي را معرفي كرد؛ و بر امر خداوند قيام و اهتمام نمود. [134]

و نيز عيّاشي، از صفوان جمّال روايت كرده است كه: حضرت صادق (ع) فرمودند: چون اين آيه راجع به ولايت فرود آمد؛ رسول خدا امر كردند كه زير دوحات غدير خمّ را پاك كردند (دوحات جمع دوحه، درخت بزرگي را گويند كه بواسطه زيادي شاخه ها حكم سايبان را دارد؛ و مراد همان پنج درخت سمره است) و چون زير درخت ها پاك شد؛ ندا كرد: الصّلاه جامعهً و سپس فرمود:

أيُّهَا النَّاسُ ألَسْتُ أوْلَي بِالْمُؤْمِنيَن مِنْ أنْفُسِهِمْ؟ گفتند: آري! فرمود: فَمنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاُهُ؛ رَبِّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ!

و سپس امر كرد مردم را كه با امير المؤمنين (ع) بيعت كنند؛ همة مردم بيعت كردند بطوريكه يكنفر از جمعيّت نمانده بود مگر اينكه بيعت كرد؛ و پيامبر سخني گفت تا اينكه ابوبكر آمد، و فرمود: أي ابوبكر با علي به ولايت بيعت كن!

ابوبكر گفت: مِنَ اللَهِ (أ) و مِنْ رَسُولِهِ؟! از خداوند است و يا از رسول او؟!

پيامبر فرمود: مِنَ اللَهِ و مِنْ رَسُولِهِ. از طرف خداوند است و از طرف رسول او.

سپس عمر آمد؛ پيامبر فرمود: با علي به ولايت بيعت كن!

عمر گفت: مِنَ اللَهِ (أ) و مِنْ رَسُولِهِ؟! از خداوند است، و يا از رسول او؟!

پيامبر فرمود: مِنَ اللَهِ و مِنْ رَسُولِهِ. از طرف خداوند است و از طرف رسول او.

عمر اعراض كرد و چون با ابوبكر ملاقات كرد گفت: لَشَدَّ مَايَرْفَعُ بِضَبْعَيْ ابْن عَمَّهِ، چه خوب بازوهاي پسر عموي خود را با بلند كردن محكم و نيرومند ساخت.

در اينجا حضرت صادق (ع) قضيّة ملاقات عمر با آن مرد زيبا و خوشبو را بيان مي كنند و سپس مي فرمايند: در روز غدير دوازده هزار نفر حاضر بودند، و بر ولايت عليّ بن ابيطالب شهادت دادند؛ و علي نتوانست حقّ خود را بگيرد؛ و يكي از شما چنانچه دو شاهد داشته باشد مي تواند حقّ مال خود را بگيرد. فَأنَّ حِزْبَ اللهِ هُمْ الْغَالِبُونَ [135] في علي (ع) [136]

و بالاخره حزب خداوند، دربارة ولايت علي (ع) مظفّر و پيروزند».

و نيز عيّاشي از ابوصالح، از ابن عبّاس و جابربن عبدالله آورده است كه: اين دو صحابي گفتند: خداوند تعالي پيغمبرش محمّد را امر كرد كه علي را به عنوان علم و آيت در بين مردم نصب كند. تا آنكه مردم را از ولايت او با خبر سازد. رسول خدا ترسيد كه مردم بگويند: از پسر عموي خود دفاع مي كند؛ و در اين مسئله طغيان كنند. خداوند وحي فرستاد:

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ؛ در اينصورت رسول خدا (ص) براي ولايت او در غدير خمّ قيام كرد. [137]

و نيز عياشي از حنان بن سدير، از پدرش، از حضرت باقر (ع) آورده است كه: چون جبرائيل در حجه الوداع بر رسول خدا (ص) نازل شد، و آنحضرت را امر به اعلام امر علي بن ابيطالب به آيه يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ نمود، حضرت رسول سه روز مكث كردند تا به جحفه آمدند؛ و دست علي را براي معرّفي به مردم از ترس مردم نگرفت.

چون به جحفه آمدند؛ و روز غدير بود؛ در مكاني كه آنرا مهيعه گويند نزول كرد و ندا در داد: الصّلاه جامعه مردم جمع شدند؛ و رسول خدا فرمود: من اولي بكم من انفسكم؟!

چه كسي از شما به جان هاي خود شما نزديكتر است؟! همه با صداهاي بلند گفتند: الله و رسوله. خدا و رسول او.

پيغمبر دو مرتبه فرمود، همه با صداي بلند گفتند: الله و رسوله. باز پيامبر براي مرتبة سوم فرمود، گفتند: الله و رسوله.

پيغمبر دست علي را گرفت و فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاُهُ؛ اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ! وَ انْصَرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، فَإنَّهُ مِنَّي وَ أنَامِنْهُ، وَ هُوَ مِنَّي بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إلاَّ أنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي. [138]

«علي از من است و من از علي هستم؛ و نسبت او با من همانند نسبت هارون است به موسي با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبري نيست».

و نيز از عيّاشي از عمربن يزيد وارد است كه حضرت صادق (ه) بدون سؤال كسي، ابتداء خودشان فرمودند: العجب أي ابوحفص، از آنچه به علي بن ابيطالب رسيد. آنحضرت ده هزار شاهد داشت و نتوانست حقّ خود را بگيرد؛ و يكنفر آدم حقّ خود را با دو نفر شاهد مي گيرد.

رسول خدا از مدينه براي حجّ حركت كرد؛ و پنجهزار نفر با او بودند؛ و از مكّه برگشت؛ و پنجهزار نفر از اهل مكه او را مشايعت كردند؛ چون به جحفه رسيد جبرائيل براي اعلان ولايت علي نازل شد. ولايت علي از جانب خداوند، در مني نازل شده بود؛ ولي رسول خدا به لحاظ ملاحظة از مردم از قيام بهآن خودداري نمود _ جبرائيل از جانب خداوند گفت:

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ.

و خداوند تو را از آنچه در مني كراهت داشتي، از گزند مردم حفظ مي كند.

و رسول خدا امر كرد تا زير درخت هاي سمر را پاك كردند. يك نفر از مردم گفت: سوگند به خدا مصيبتي بزرگ و امر منكري را به بار خواهد آورد.

من به عمربن يزيد راوي اين روايت گفتم: آن مرد كه بود؟ گفت: حبشيّ. [139]

و در «غايه المرام» وارد است: اَلْحَبَشِيُّ يَعْنِي عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ: مراد از حبشي عمربن خطاب است. [140]

و در «بحار الانوار» در ذيل اين روايت در بيان آن گويد:: اَلْحَبَشِيُّ هُوَ عُمَرُ لاِنْتِسَابِهِ إلَي الصَّهَّا كَهِ الْحَبَشِيَّهِ: [141] مراد از حبشي عمر است؛ چون منتسب است به صهّا كه حبشيه.

و نيز عيّاشي از ابوالجارود، از حضرت باقر (ع) روايت كرده است كه: چون خداوند بر پيغمبرش آيه يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ. را نازل كرد؛ رسول خدا دست علي را گرفت و گفت: ايها الناس هيچ پيغمبري از پيغمبران پيش از من نبوده اند مگر اينكه مقداري عمر كردند؛ و سپس خداوند آنها را به سوي خود خواند؛ و ايشان اجابت كردند؛ و من نيز نزديك است كه خوانده شوم؛ و اجابت كنم؛ و من مسئولم و شما مسئوليد! و بنابر اين در پاسخ خداي خود چه خواهيد گفت؟!

گفتند: ما شهادت مي دهيم كه تو رسالات خداي خود را تبليغ كردي و نصيحت امّت نمودي! و آنچه بر عهده ات بود، ادا كردي! و خداوند بهترين پاداشي را كه به پيامبران مي دهد، به تو مرحمت فرمايد.

رسول خدا عرض كرد: اللّهم اشهد: بار پروردگارا تو گواه باش! و پس از آن فرمود: يا معشر المسلمين! بايد حاضران به غائبان برسانند: خداوند به من فرموده است و سفارش و وصيّت كرده است كه: هر كس كه به من ايمان آورده است؛ و مرا تصديق كرده است؛ بايد به ولايت علي در آيد. آگاه باشيد أي مردم! ولايت علي ولايت من است (و ولايت من، ولايت پروردگار من است) و شما نمي دانيد كه: اين عهدي است كه پروردگار من با من كرده است؛ و مرا امر كرده است كه آنرا به شما برسانم و ابلاغ كنم.

و سپس فرمود: هَلْ سَمِعْتُمْ؟! ثَلاَثَ مَرَّاتٍ! آيا شنيديد؟ سه بار!

گوينده اي، گفت: شنيديم اي، رسول خدا (ص). [142]

بازگشت به فهرست

روايات‌ مشايخ‌ عامّه‌ دربارة‌ آية‌ تبليغ‌

باري اين، بعضي از رواياتي بود كه از طريق شيعه بيان كرديم؛ و امّا از طريق عامّه نيز چند روايت از مشايخ و اعلام آنها كه در كتب خود ضبط نموده اند مي آوريم:

از حافظ ابن عساكر شافعي روايت است كه: با اسناد خود از ابوسعيد خدري تخريج كرده است كه آية يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ در غدير خم دربارة علي بن ابيطالب نازل شده است. [143]

حافظ حاكم حسكاني حنفي در كتاب «شواهد التنزيل»، هشت روايت با هشت سند مختلف كه منتهي مي شوند به ابوهريره، و ابو اسحاق حميدي (خدري _خ)، و ابن عباس، و حبري، وقيس بن ماصر از عبدالله بن ابي اوفي، و زيادبن منذر ابوالجارود، و جابر بن عبدالله روايت مي كند كه آية يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ در روز عيد غدير درباره علي بن ابيطالب (ع) نازل شده است، و در بعضي از آنها وارد است كه: و پيامبر دست علي را بلند كردند، بطوريكه سپيدي زير بغل هر دو نمايان شد و فرمود: الا مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاُهُ؛ اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. ثُمَّ قَالَ: الَّلُهمَّ اشْهَدْ!

و مضمون روايتي را كه از زيادبن منذر (ابوالجارود) نقل مي كند؛ تقريباً به همان مضمون روايتي است كه ما از «تفسير عيّاشي» اخيراً از ابوالجارود آورديم.

و روايتي را كه از اعمش، از عبايه بن ربعي، از ابن عبّاس، از رسول خدا (ص) روايت مي كند، حديث معراج است تا اينكه خداوند مي فرمايد: وَ إنَّي لَمْ أبْعَثْ نَبِياً إلاَّ جَعَلْتُ لَهُ وَزِيراً، وَ إنَّكَ رَسُولُ اللهَِ وَ إنَّ عَليَّاً وَ زِيرُكَ!

و من هيچ پيغمبري را مبعوث نكردم مگر آنكه براي او وزيري قرار دادم؛ و بدرستي كه تو رسول خدائي، و بدرستي كه علي وزير تست»!

ابن عباس مي گويد: رسول خدا هبوط كرد؛ و ناپسند داشت كه اين مطلب را براي مردم حديث كند، چون مردم با زمان جاهليّت نزديك بودند؛ تا اينكه از اين قضيّه شش روز گذشت؛ و خداوند اين آيه را فرستاد: فَلَعَلَّك تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَي إلَيْكَ! «شايد اينطور است كه تو بعضي از آن چيزهائي را كه به تو وحي مي فرستيم، ترك مي كني»!

اين را نيز پيامبر تحمّل كرد؛ تا اينكه روز هيجدهم رسيد، و خداوند اين آيه را نازل كرد: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ. و رسول خدا بلال را امر كرد كه در ميان مردم اعلان كند كه: هيچكس از مردم باقي نماند مگر آنكه فردا به وادي غدير خم بيايد.

و رسول خدا و مردم به غدير آمدند؛ و پيغمبر فرمود: ايها الناس! خداوند به من مأموريّتي داده است كه از ترس آنكه مبادا شما مرا متّهم كنيد! و تكذيب نمائيد؛ حوصله ام تنگ و خسته شدهام؛ تا به جائي كه پروردگار من مرا به وعيد دنبال وعيد ديگر معاتبه و مؤاخذه نموده است!

در اين حال دست علي بن ابيطالب را گرفت و بلند كرد بطوري كه مردم سفيدي زير بغل هر دو را ديدند و سپس فرمود:

ايها الناس! الله مولاي و انا مولاكم! فمن مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاُهُ؛ اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ! و انصر من نصره! واخذل من خذله! و خداوند اين آيه را نازل كرد: اليوم اكملت لكم دينكم. [144]

حاكم حسكاني در ذيل روايتي كه از حبري روايت مي كند، مي گويد: و طرق اين حديث را بطور مستقصي در كتابي كه در ده جزء به نام دعاه الهداه الي الداء حق الموالاه درارة ولايت علي بن ابيطالب تصنيف كرده ام، آورده ام. [145]

و مرحوم سيّد ابن طاوس مي گويد: از كساني كه دربارة حديث غدير كتاب نوشته اند، حاكم حسكاني است كه كتاب خود را به نام دعاه الهداه الي الداء حق الموالاه ناميده است. [146]

جلال الدين سيوطي شافعي در «تفسير الدّرّ المنثور» گويد: قوله تعالي: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ آلايه؛ ابوالشيخ از حسن تخريج كرده است كه: رسول خدا (ص) فرمود: خداوند تعالي به من مأموريّت و رسالتي داده است كه از تبليغ آن سينة من تنگ شد؛ زيرا كه مي دانستم: مردم تكذيب مرا مي كنند؛ فلهذا مرا بيم داد كه: يا بايد تبليغ آنرا كنم؛ و يا مرا عذاب مي نمايد؛ و اين آيه را فرستاد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك.

و نيز عبدبن حميد، و ابن جرير، و ابن ابي حاتم، و ابوالشّيخ، از مجاهد تخريج كرده اند كه: چون آيه بلّغ ما انزل اليك من ربك فرود آمد؛ رسولخدا عرض كرد: أي پروردگار من! من يك تن بيش نيستم! اگر تمام مردم بر عليه من اجتماع كنند، من چه كنم؟ اين جمله فرود آمد: و ان لم تفعل فما بلغت رسالته!

و ابن ابي حاتم، و ابن مردوديه، و ابن عساكر، از ابوسعيد خدري تخريج كرده اند كه: اين آيه: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ بر رسول خدا (ص) در روز غدير خمّ راجع به عليّ بن ابيطالب نازل شد.

و ابن مردويه از بان مسعود تخريج كرده است كه: ما در زمان رسول خدا (ص) آيه را اينطور قرائت مي نموديم:

يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (ان عليا مولي المؤمنين) وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ. [147]

امام فخر رازي شافعي در «تفسير كبير خود مي گويد: دهمين وجه از وجوه وارده در شأن نزول آية تبليغ آنست كه: در فضيلت عليّ بن ابيطالب نازل شده است؛ و چون اين آيه نازل شد، رسول خدا دست علي را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاُهُ؛ اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. و چون عمر _ رضي الله عنه _ او را ملاقات كرد، گفت هَنِيئاً لَكَ يا ابْنَ أبِيطَالِبٍ! أصْبَحْتَ مَوْلاَيَ وَ مَوْلَي كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤمِنَهٍ!

و اين قول، گفتار ابن عبّاس و برآء بن عازب و محمّد بن علي است. [148]

نظام الدين قمي نيشابوري در تفسير خود گويد: و سپس خداوند رسول خدا را امر كرد كه: به كمي مردم ميانه رو و مقتصد؛ و به زيادي مردم دشمن و معاند ننگرد؛ و از نيّات سوء آنان ترس نداشته باشد؛ و اين آيه را فرستاد: (يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ). از ابوسعيد خدري وارد است كه اين ايه در فضل علي بن ابيطالب _ رضي الله عنه و كرم الله وجهه _ در روز غدير خمّ وارد شده است.

رسول خدا (ص) دست او را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاُهُ؛ اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. و پس از اينكه عمر با علي ديدار كرد گفت: هَنِيئاً لَكَ يا ابْنَ أبِيطَالِبٍ! أصْبَحْتَ مَوْلاَيَ وَ مَوْلَي كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤمِنَهٍ! و اين قول، گفتار عبدالله بن عبّاس و براء بن عازب و محمّد بن علي است. [149]

در اين روايت بخصوصه لفظ فهذا علي مولاه آمده است؛ و هذا كه اشاره به شخصي خارجي است دلالت بر تأكيد در تعيّن و تشخّص دارد. و از ابو اسحق ثعلبي نيشابوري در تفسير خود: «الكشف و البيان» دو روايت شده است: اول از حضرت ابوجعفر محمّدبن عليّ امام باقر (ع) كه معناي آيه بلغ اينست: بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ فِي فَضْلِ عَليَّ. و چون اين آيه نازل شد، رسول خدا (ص) دست علي را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاُهُ.

دوم با سند متصل خود از ابن عباس در گفتار خداوند متعاليَاأيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ _ الايه كه او گفت: اين آيه دربارة علي نازل شده است. خداوند پيغمبرش را امر كرد كه دربارة ولايت علي تبليغ كند؛ رسول خدا دست علي را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه. اين دو حديث را از ثعلبي در «الغدير» ج 1 ص 217 و ص 218 نقل كرده و مصادر آن را ابن بطريق در «عمده» ص 49 و سيّد ابن طاوس در «طرائف» و اربلي در «كشف الغمّه» ص 94 ذكر كرده و از طبرسي در «مجمع البيان» ج 2 ص 223 حديث دوم را از تفسير «الكشف و البيان»؛ و حديث اول را از ابن شهر آشوب در «مناقب» ج 1 ص 526 آورده است. و استاد ما علاّمة طباطبائي _ رضوان الله عليه _ از «تفسير ثعلبي» سه روايت: دو تا از حضرت باقر (ع) و يكي از ابن عباس نقل مي كنند. (الميزان، ج 67 ص 56).

شهاب الدين سيّد محمود آلوسي شافعي بغدادي در تفسير خود آورده است كه: شيعه مي پندارند كه مراد به ما انزل اليك خلافت علي _ كرم الله وجهه _ است؛ چون با اساتيد خود از ابوجعفر و ابو عبدالله _ رضي الله تعالي عنهما _ روايت كرده اند كه: خداوند تبارك و تعالي به پيغمبر خود (ص) وحي فرستاد كه علي _ كرّم الله وجهه _ را خليفة خود گرداند؛ و رسول الله مي ترسيد كه اين استخلاف بر جماعتي از اصحاب خود گران آيد؛ فلهذا به جهت تشجيع آنحضرت به اداي امر خود خداوند تعالي اين آيه را فرستاد.

و از ابن عباس _ رضي الله تعالي عنهما _ روايت است كه او گفت: اين آيه دربارة علي _ كرّم الله وجهه _ نازل شده است؛ چون خداوند سبحانه پيغمبر را امر كرد كه مردم را به ولايت علي خبر دهد، و رسول خدا ترسيد كه بگويند: از پسر عموي خود دفاع مي كند؛ و ملاحظة حفظ اطراف و جوانب او را مي نمايد؛ و لهذا پيامبر را بدين مرام طعن زنند؛ خداوند تعالي به پيامبر اين آيه را وحي كرد؛ و آنحضرت در روز غدير خمّ به ولايت علي قيام فرمود؛ و دست او را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاُهُ؛ اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ.

و سيوطي در «الدّرّ المنثور» از ابوحاتم، و ابن مردوديه، و ابن عساكر، تخريج مي كند كه آنها از ابوسعيد خدري روايت مي كنند كه: او گفت: اين آيه بر رسول خدا (ص) در روز غدير خم راجع به علي بن ابيطالب _ كرم الله وجهه _ نازل شد.

و ابن مردوديه از ابن مسعود تخريج كرده است كه ما در عهد رسول الله آيه را از اين طريق مي خوانديم: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (ان عليا مولي المؤمنين) وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ. [150]

شيخ الاسلام ابراهيم بن محمّد بن مؤيد حموئي، از چهار طريق: برهان الدّين ابوالوفآء ابراهيم بن عمر بطور اذن در روايت؛ و مجد الدين عبدالله بن محمود بن مودود موصلي؛ و بدر الدين محمّدبن محمّدبن اسعد بخاري، به طريق اجازه در روايت؛ و عبدالحافظ بن بدران به طريق قرائت بر او؛ سند متّصل را به ابوهريره مي رساند كه: رسول خدا (ص) فرمودند: آن شبي كه مرا براي معراج به آسمان سير مي دادند؛ ندائي از زير عرش خدا شنيدم كه: إنَّ عَليَّا رَايَهُ الْهُدَي، وَ حَبِيبُ مَنْ يُؤمنُ بِي؛ بَلِّغْ عَلِيًّا (ذَلِكَ). فَلَمَّا نَزَلَ النَّبِيُّ اُنْسِيَ ذَلِكَ، فَأنْزَلَ اللهُ جَلً و علاعليه: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (ان عليا مولي المؤمنين) وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ. [151]

«بدرستيكه علي رايت و پرچم هدايت است؛ و حبيب كسي است كه به من ايمان بياورد؛ اين مطلب را به علي ابلاغ كن. چون پيامبر از آسمان نزول نمود، به فراموشي سپرده شد؛ خداوند اين آية بلغ ما انزل اليك را فرستاد.

الشيخ نور الدين علي بن محمد ابن صباغ مالكي گويد: امام ابوالحسن واحدي در كتاب خود مسمي به «اسباب النزول» گويد: با سند مرفوعه از ابوسعيد خدري وارد شده است كه: اين آيه: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ در روز غدير خم نازل شده است، دربارة علي بن ابيطالب.

و سپس گويد: شيخ محيي الدين نووي گفته است: غدير خم _ به ضمّ خاء معجمه و تشديد ميم با تنوين _ اسم است براي غيضه اي، (نيزار و درخت زار كه داراي نباتات بهم پيچيده باشد) كه د سه ميلي از جحفه واقع است؛ و در آنجا غديري (آبگير) است كه به آن غيضه نسبت دارد؛ و به آن مي گويند: غدير خم. [152]

محمّد بن طلحة شافعي گويد: زياده تقرير: امام ابوالحسن واحدي در كتاب خود كه به «اسباب النزول» ناميده است، با سند مرفوعة خود به ابوسعيد خدري اسناد مي دهد كه: اين آيه: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ در روز غدير خم راجع به علي بن ابيطالب نازل شده است. [153]

ابوالحسن واحدي نيشابوري با سند خود از اعمش، و ابو حجاف، از عطيه، از ابوسعيد خدري روايت كرده است كه آية: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ راجع به علي بن ابيطالب در غدير خم فرود آمده است. [154]

شيخ سليمان قندوزي حنفي در تفسير يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ گفته است: ثعلبي از ابوصالح، از ابن عباس، و از محمدبن علي الباقر _ رضي الله عنهما _ تخريج كرده است كه: آن دو نفر گرفته اند: آيه دربارة علي بن ابيطالب نازل شده است.

و همچنين حموئي در «فرائد السّمطين»، از ابوهريره تخريج كرده است.

و ايضاً مالكي در «فصول المهمه» از ابوسعيد خدري تخريج كرده است، كه او گفته است: اين آيه راجع به علي است و در غدير خمّ نازل شده است. اينطور شيخ محيي الدّين نووي بيان كرده است. [155]

سيّد عليّ بن شهاب همداني در ضمن مودّت پنجم از كتاب خود كه به نام «موده القربي» مي باشد گويد: از برآء بن عازب روايت است كه گويد: چون با رسول خدا از حجه الوداع به مدينه بر مي گشتيم: چون به غدير خمّ رسيد ندا در داد: الصلاه جامعه. و رسول خدا در زير درختي دست علي را گرفت و گفت: ألَسْتُ أوْلَي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟!

گفتنند: آري يَا رَسُولَ الله! حضرت فرمود:: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلَيٌّ مَوْلاُهُ؛ و سپس عرض كرد: اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ. و عمربن خطّاب او را ملاقات كرده است و گفت: هَنِيئاً لَكَ يا ابْنَ أبِيطَالِبٍ! أصْبَحْتَ مَوْلاَيَ وَ مَوْلَي كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤمِنَهٍ. و در اين مورد نازل شد آية: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ _ الآيه. [156]

مي خواند: غياث الدّين بن همام در «حبيب السيّر» از «كشف الغمه» آورده است كه: حضرت شفيع الامه چون به موضوع غدير خم رسيد و معلوم گرديد كه پس از تجاوز از آن مكان طوايف انسان از موكب همايون جدا شده به طرف منازل خود خواهند رفت و ارادة ازلي مقتضي آن بود كه تمامي ان مردم از اين معني خبر داشته باشند اين آيه نازل شد كه: يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ يعني در استخلاف علي و نص بر او به امامت و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. [157]

شيخ محمّد عبده مصري رئيس جامعة الازهرا گويد: ابن ابي حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر از ابوسعيد خدري روايت كرده اند كه: آيه يَا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ در روز غدير خم دربارة علي بن ابيطالب نازل شده است. [158]

باري اين في الجمله بحثي بود كه در پيرامون شأن نزول آيه تبليغ از مصادر شيعه و عامه بعمل آمد؛ و علامة اميني _ رحمه الله عليه _ كه فقط از مصادر عامه بحث فرموده است، دربارة شأن نزول اين آيه از كتب معتبرة آنها از سي كتاب از مشايخ و حفّاظ آنها اين بحث را مشروحاً بيان كرده است
بحث‌ در مفاد آية‌ تبليغ‌
و اما بحث از نقطه نظر دلالت آيه تبليغ، و انتساب آن به قضيّة ولايت، و بيان مفاد آن كه به فقه الآيه تعبير مي شود از اين قرار است:

در اين آية جهاتي از نكات ادبي است كه آنرا از ساير آيات متمايز مي كند:

اول خطاب به رسول الله به لفظ يَا أيُّهَا الرَّسُولُ (اي فرستاده و پيغام آورنده) كه در اينجا آنحضرت را به صفت رسالت مخاطب ساخته است؛ و در هيچ جاي قرآن بدين صفت رسول خدا مورد خطاب قرار نگرفته است غير از همين مورد؛ و فقط يك مورد ديگر باز هم در همين سورة مائده آية 41:

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنْ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ «اي فرستادة ما، به غم و اندوه نيندازد تو را كساني كه در كفر شتاب مي ورزند! از آن كساني كه با زبانهايشان مي گويند ايمان آورده ايم؛ ولي با دلهايشان ايمان نياورده اند»!

و ليكن خطاب به آنحضرت به لفظ يا ايها النبي (اي خبر داده شده؛ و از عوالم غيب مطلع گرديده، كه به صفت نبأ و انباء آنحضرت را ياد مي كند؛ و دلالت بر مجرد اطلاع و علم به عالم غيب و نزول وحي توسط جبريل مي كند) در سيزده جاي از قرآن آمده است.

و چون امر به تبليغ در آية بلغ، امر و الزام به رساندن حكم نازل شدة از سوي خداست؛ فلهذا انسب است به لفظ رسول، مخاطب شود تا همانند برهاني باشد بر وجوب تبليغ مضمون آية؛ تا آنحضرت را هشدار دهد كه وظيفة رسول خدا تبليغ رسالت اوست؛ طبق آنچه كه رسالت را تحمل كرده و متعهد به قيام در برابر مشكلات وارده از ناحية رسالت شده است.

دوم كلمه بَلِّغْ است كه امر است به تبليغ؛ و تبليغ عبارت است از رسانيدن و ايصال كردن و ابلاغ نمودن و اتمام حجّت كردن؛ غير از كلمه قُلْ و اِقْرَءْ و اُتْلُ و اُذْكُرْ و ذَكَّرْ و امثال اينهاست كه فقط دلالت بر گفتن و خواندن و تذكر دادن و گذشته است. چنانچكه در سورة 33: احزاب آية 38 و 39 گويد: مَا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا (38) الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا.

«براي پيغمبر در رسانيدن و ابلاغ كردن آن چيزي را كه خدا بر او واجب كرده است هيچگونه گرفتگي و سختي و مشقّتي نيست. و اين داب و سنت خداوند است در همة پيامبراني كه قبلاً آمده و وظايف خود را انجام داده و گذشته اند؛ و امر خداوند معين و مشخص و در تحت قدر و اندازه، اندازه گيري شده است. آن كساني كه رسالات خداوند را تبليغ مي كنند؛ و از خدا مي ترسند؛ و از هيچكس جز خداي ترس ندارند؛ و خداوند در حساب و رسيدگي كافي است».

و از همين جهت است كه شأن رسالت را در قرآن ابلاغ دانسته است: در آية 99، از سورة 5: مائده: مَا عَلَي الرَّسُولِ إلا الْبَلاَغُ «بر عهدة رسول غير از رسانيدن چيزي نيست».

سوم كلمة مَا اُنزِلَ إلَيْكَ است يعني ابلاغ كن چيزي را كه به تو نازل شده است. در اينجا نام آن چيز را بخصوصه نبرده است، بلكه با صفت ما انزل آورده است، تا دلالت بر اهميت و بزرگي اين امر كند؛ و اينكه چون فرستاده شدة از جانب خداست، پيامبر در تأخير آن حقّي ندارد؛ و نيز براي بيان آن به مردم، براي آنحضرت عذري است.

چهارم قيد مِنْ رَبكَ است. يعني از جانب پروردگار تو؛ و اين مي رساند كه خداوند رحيم و كريم و خالق و مدبر و هادي تو كه همه چيز تو در تحت قدرت اوست؛ اين را فرستاده است. پس چگونه جاي ترديد و تأمل و تروي و تأخير است؟

پنجم جملة وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ، اگر اين مأموريت را بجا نياوري، اصلاً اداي رسالت پروردگارت را ننموده أي! و در بعضي از قرائت ها فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ«اصلاً رسالت هاي پروردگارت را انجام نداده أي،» آمده است! و اين جمله نهايت تأكيد، و اهميت حكم مزبور را مي رساند؛ كه آن در درجه و منزله أي، است كه اگر تنها آن را انجام ندهي، مثل آنست كه بطور كلي هيچيك از رسالات خدا را كه متحمل و متعهد شده اي، انجام نداده أي!

و اين جمله به صورت تهديد آمده است، كه بفهماند: اهيمت اين حكم تا حدي است كه اگر به مردم نرسد؛ و حق آن كاملاً مراعات نگردد؛ گويا هيچ حكم از احكام خدا توسط رسول او به مردم نرسيده است و هيچيك از اجزاء دين به محل و مقر خود ننشسته؛ و به جاي خود قرار نگرفته است.

بايد دانست كه اين جملة شرطيّة: اگر بجاي نياوري رسالت خدا را بجا نياورده أي! مانند ساير جمله هاي شرطية متداوله نيست؛ چه معمولاً جملة شرطيّه را وقتي بكار مي برند، كه تحقق جملة شرطيه مجهول باشد؛ و بنابر اين جملة جزائيه مترتب بر تحقق جملة شرطيه است.

و ليكن در اينجا مقام پيامبر اكرم اشرف و ارفع است از آنكه خداوند دربارة او احتمال تبليغ حكم و عدم تبليغ حكم را بدهد؛ در حالي كه خود خدا مي فرمايد: اَللَهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ. [160]

«خداوند داناتر است آنجائي را كه رسالت خود را قرار دهد». فعليهذا اين جملة شرطيه در ظاهر مفادش تهديد؛ و در حقيقت اعلام به غير رسول الله است كه تا چه سر حدّ اين امر نازل شده، حاوي اهميت بوده و رسول خدا در تبليغش معذور است.

ششم دو وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ إنَّ اللَهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرينَ «خداوند تو را از مردم حفظ مي كند! و حقاً خداوند گروه مخالفان و معاندان را كه پيوسته روي حق را مي پوشانند، و با حقّ باطناً در ستيز و منازعه اند؛ به مقاصد دنيوي و اسباب وصول به اهداف خود در شكستن اين حكم نازل شدة از ناحية ما رهبري و هدايت نمي نمايد.

جملة اول مي رساند كه در تبليغ اين حكم، پيامبر اكرم (ص) از مردم نگراني و وحشت داشته است؛ و جملة دوم به منزلة جملة تعليلية براي اين جمله است. زيرا خداوند همة گروهها و دستجات مخالف را مهار و مقيد مي كند؛ و آنها را به دسترسي به اسبابي كه بتوانند در اين حكم با پيغمبر منازعه و مخاصمه نمايند؛ و براي برانداختن دين او و آئين او قيام و اقدام كنند متمكن نمي گرداند، و آن اسباب را عاطل و باطل مي سازد. و بالنتيجه ايشان موفق به ستيزه و منازعة با او در اين امر نخواهند شد.

در اينجا اولا مي بينيم كه عصمت از مردم را مطلق آورده و بيان نكرده است كه: خداوند از كدام گونه از انواع تعديات مردم، از آزار رسانيدن به جسم مثل كشتن و يا مسموم كردن و يا به اقسام قتل ناگهاني بدون توجه (فتك و ترور)؛ و يا معارضه با عرض و آبرو مثل سب و لعن و شتم و افتراء و اتهام؛ و يا معارضه با آنحضرت به غير اين امور مانند بر گردانيدن وجهة نبوت و خطّ مشي آنرا با مكر و خدعه و كيد و حيله؛ پيغمبر خود را حفظ مي كند؛ و بطور كلي از بيان آن سكوت كرده است.

اين براي افادة تعميم است كه خلاصه از هرگونه گزند كه راجع به دين باشد او را حفظ مي كند. و آنچه را كه سياق آية حتماً مي رساند؛ آن نوع شرّ و فتنه أي، است كه موجب انقلاب امر نبوت براي پيغمبر مي شدهه است؛ بطوريكه زحمات پيغمبر را در بالا بردن پرچم دين و اعلاء كلمة توحيد و عدل؛ و دعوت مردم را به عبوديت حضرت حق ساقط مي كرده است.

و ثانياً لفظ ناس (مردم) را مطلق آورده است، تا دلالت كند كه در اين سواد مردم همه گونه از مؤمن و منافق و كساني كه دلشان مريض و قلبشان آلوده است يافت مي شود كه همه با هم مخلوط بوده و تمايزي ندارند.

و عليهذا اگر بنا بشود ترس وجود داشته باشد؛ بايد از عامة آنان ترسيد؛ و جمله تعليلية: إنَّ اللَهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرينَ اشعار به اين نكته دارد.

و ثالثاً مراد به كافرين، خصوص مشركات و يا يهود و نصاري نيستند؛ بلكه كفر در اينجا به معناي عام خود از پوشانيدن و مستور نمودن روي حق آمده است، همچنانكه در آية 97 از سورة 3: آل عمران:

وَ مَنْ كَفَرَ فَإنَّ اللَهَ غَنِيُّ عَنِ الْعَالَمِينَ «و كسي كه (به امر خدا در ايجاب حجّ بيت الله الحرام در صورت استطاعت) كفر ورزد؛ (يعني نپذيرد و به حقّ نگرايد و به باطل متوجه شود) پس خداوند از جهانيان بي نياز است»، دلالت بر همين قسم از اقسام كفر به معناي عام و مطلق دارد؛ و همانطور كه خواهيم دانست: مراد از كفر، استكبار و استنكار از اصل دين نيست كه با امتناع از شهادتين متحقق شود؛ زيرا آن معناي از كفر مناسبت با مورد آيه ندارد؛ مگر در صورتي كه بگوئيم مراد از ما انزل اليك من ربك مجموع احكام و دستورات دين بوده باشد؛ و اين را هم خواهيم دانست كه صحيح نيست.

و رابعاً مراد از عدم هدايت خداوند، عدم هدايت آنهاست در كيد و مكرشان؛ بطوريكه با توسل به اسباب جارية دنيوية موفق به وصول به هدف هاي خود نگردند؛ و به آنچه را كه از شر و فساد آرزو مي كنند نرسند مانند آية 6 از سورة 63: منافقون: إنَّ اللَهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقينَ «خداوند گروه فاسقان را به اهداف خود رهبري نمي كند».

و اما اينكه مراد از عدم هدايت، عدم هدايت آنها در ايمان باشد، اين معني صحيح نيست؛ زيرا كه منافات با اصل دعوت پيامبر و تبليغ دارد؛ زيرا كه معني ندارد خدا بگويد: أي، پيغمبر ما! تو كافران را به اسلام و حكم خدا دعوت كن؛ و من البته آنها را رهبري نمي كنم؛ و راه ايمان را نشان نمي دهم مگر در مورد اتمام حجّت!

علاوه بر اين ما پيوسته بالعيان مي بينيم كه خداوند پيوسته كافران را هدايت مي كند؛ و گروه گروه مسلمان مي شوند و خداوند وعده هدايت ايشان را اجمالاً داده است؛ آنجا كه فرمايد:

وَاللَهُ يَهْدِي مَنْ يَشَآءُ إلَي صِرَاطٍ مُسْتَقيمٍ (آية 213، از سورة 2: بقره) «دو خداوند هر كس را كه بخواهد به راه راست هدايت مي نمايد».

و از آنچه كه بيان شد، روشن شد كه مراد از عدم هدايت كافران آنست كه خداوند آنها را در مقاصد و مهمّات خود آزاد نمي گذارد؛ و در توسّل به اسباب عادية دنيوية براي خاموش كردن نور خدا و احكام نازل شده از جانب او يله و رها نمي كند.

زيرا كه هميشه كافران و ظالمان و فاسقان روي سوء سريره و نيّات خود مي خواهند دست به اسبابي زنند، تا سبب خدا را دگرگون كنند؛ و با اين اسباب به مسبّبات منويّة خود كه محو دين و كلمة حقّ باشد نائل گردند. در اين حال خداوند راه جريان و سريان اسباب صوريه را مي بندد، و از وصول به غايات و مسببّات جلوگير مي شود. زيرا كه سببيّت اسباب به دست خدا است؛ و هيچگاه حضرت خداوندي مقهور و محكوم اسباب ساخته شده به دست خود نخواهد شد.

اين گروه چه بسا در مساعي خود به هدفهايشان موفق مي شوند؛ و در زمانهاي كوتاهي دست مي يابند و بلند پروازي نموده استعلا مي جويند و استكبار مي ورزند؛ ليكن دير زماني نمي پايد كه علم ايشان واژگون و خدعة آنها به خود آنها بازگشت مي كند.

وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيءُ إلاَّ بِأهله. (آيه 43، از سورة 35: فاطر)

«مگر بد و خدعة بد نمي چسبد، و واجب و لازم نمي شود، مگر به اهل آن مكر».

كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ. (آيه 17، از سورة 13: رعد)

«اينطور خداوند حقّ را به باطل مي زند (و درهم مي ريزد و مخلوط مي كند) اما زبد و كف در جاي خود مستقر نمي ماند و از بين مي رود؛ و اما آنچه كه به مردم منفعت مي رساند، در روز زمين درنگ مي كند؛ اينطور خداوند مثالها مي زند»

و محصل آنچه ذكر شد اينست كه: اين إنَّ اللَهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ در حكم تعليل و تفسير جملة وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ مي باشد؛ و مراد از عصمت، حفظ رسول الله است از آفاتي كه به او برسد؛ بدون اينكه او به هدفش نائل آيد؛ و به مقصد و مرام خود در برافراشتن لواي حمد و توحيد برسد؛ به اينكه او را متهم به بي ديني و دنيا پرستي كنند؛ يا او را بكشند بدون اخذ نتيجه و انگيزه از بعث و نبوّت.

و اما اينكه اگر بخواهيم آيه را به اطلاقش اخذ كنيم و بگوئيم: خداوند رسول خود را از هرگونه گزندي محفوظ مي دارد؛ اين منافات با آيات قرآن و حديث و تاريخ قطعي دارد. آنقدر نفس نفيس آنحضرت از امت خود چه از كفارشان؛ و چه از منافقانشان؛ و چه از مؤمنانشان؛ رنج و مصيبت ديد؛ و به انواع اذيّت ها و آزارها مبتلا گشت، كه هيچ ذي نفسي قابل تحمّل اين همه بلايا و مصائب نيست مگر نفس شريف خود آنحضرت. چنانكه در حديث مشهور فرموده است: ما اوذي نبي مثل ما اوذيت قط «هيچگاه پيغمبري بقدري كه من آزار ديده ام؛ آزار نديده است».

از آنچه بيان كرديم معلوم شد كه مفاد اين آية بسيار مهّم؛ و شايد از مهمترين آياتي است كه در قرآن كريم وارد شده است. اين آيه، آية 67 از سورة مآئده است؛ و سورة مآئده آخرين سوره أي، است كه بر رسول خدا (ص) در مدينه نازل شده است؛ و همه و يا بيشتر آن در حجّه الوداع نازل شده است، [161]

و به اتّفاق جميع مفسّران از سوره هاي مدني است؛ زيرا كه سوره هاي مدني به سورة هائي گويند كه بعد از هجرت رسول خدا نازل شده است؛ گرچه آنحضرت در سفر بوده اند. و ليكن قبل از اين آية و بعد از اين، آيات راجع به اهل كتاب است؛ و اين آيه در ميان آمده است. قبل از اين آيه، اينست:

وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ. (آيه 66)

«و اگر هر آينه اهل كتاب، تورات و انجيل را بر پا مي كردند؛ و آنچه را كه از پروردگارشان به سوي ايشان نازل شده اقامه مي نمودند، هر آينه از سمت بالايشان و از زير پاهايشان نعمت مي خوردند. بعضي از ايشان گروه مقتصد و ميانه رو هستند، و بسياري از آنان اعمالي كه انجام مي دهند زشت است».

و آية بعد، اين آيه است: قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ. (آية 68)

«بگو (اي، پيغمبر) اي، اهل كتاب! شما مايه و وزني نداريد، و به چيزي اتكاء و اعتماد نداريد، و ارزش و قيمتي نداريد تا زمانيكه تورات و انجيل آنچه را كه از پروردگارتان به سويتان نازل شده است اقامه كنيد! (و اي، پيغمبر) براي بسياري از ايشان، آنچه كه از پروردگار تو به سوي تو نازل شده است؛ موجب مزيد طغيان و سر كشي و كفر مي گردد؛ پس بر قوم كافران أسف مخور؛ و اندوهگين مباش»!

آية مورد بحث ما (آية تبليغ) در وسط اين دو آيه است؛ و بسيار جاي تعجّب است؛ زيرا كه مناسبت و ارتباطي بين اين آيه، و آيات ماقبل و ما بعد، منجمله اين دو آيه نيست؛ و حقّاً نمي توان گفت: آية تبليغ، تبليغ دربارة اهل كتاب است؛ و به همين مناسبت در لابلاي آيات راجع به آنها آمده باشد.

زيرا اولاً در اين آيات راجع به اهل كتاب جز يك دستورات عمومي و دعوت هاي كلي چيزي نيست تا در وسط، نياز به آية تبليغ با آن شدّت و وحدّت باشد!

و ثانياً سورة مآئده در آخر حيات رسول خدا و در مدينه نازل شده؛ و در آن زمان اسلام به اعلي درجة شوكت و عزّت خود رسيده؛ كفار و مشركان و يهود و نصاري مخذول و منكوب شده بودند، و ديگر قدرتي نداشتند كه نياز به تبليغ حكمي باشد كه در آن رسول خدا ترس و دهشت داشته باشد؛ و خداوند به او وعدة عصمت و مصونيّت دهد.

در دوران هجرت رسول خدا (ص) به مدينه، اهل كتاب بالاخصّ يهود دشمني ها نمودند، و ستيزگي ها كردند؛ و با كفّار قريش در جنگها مساعدت ها نمودند؛ و احزاب تشكيل دادند؛ تا بالاخره منجرّ به قضيّة بني قريظه و بني النّضير و بني قينقاع و بالاخره يهود خيبر و فدك شد؛ و همه مخذول و منكوب شدند. علاوه بر اين، آيه متضمّن امر شديد و حكم حادّ و تندي نسبت به يهود نيست و در قرآن كريم در مواضع عديده، دستوراتي آمده است كه براي يهود بسيار تلخ تر و سنگين تر بوده است؛ و معذلك نحوة خطاب به پيامبر همانند آيه تبليغ نبوده است؛ و از طرف ديگر پيامبر نيز مأموريّت هاي شديدتر و سنگين تري داشته است مانند تبليغ توحيد و نفي بت پرستي از كفّار قريش و مشركين عرب.

و آنها از طائفة يهود خونخوارتر و غليظ تر و سخت تر بوده اند. معذلك خداوند پيامبرش را در تبليغ به آنان بمانند چنين آيه اي، تهديد ننموده است و براي او عصمت و محفوظيّت را تضمين نكرده است.

آيات متعرّض به اهل كتاب در اين سورة؛ غالب آيات اين سوره را تشكيل مي دهند؛ و آيه تبليغ هم مسلّماً در همين سوره نازل شده است. و در آن هنگام كه صولت يهود شكسته شده و غضب الهي ايشان را فرا گرفته است كلّما اوقدوا ناراً للحرب أطفاها الله چه معني دارد كه آيه تبليغ با اين خصوصيّت دربارة آنها و نصاري نازل شود؟ در آن زمان همة آنها در تحت حظيرة اسلام و پناه آن آمده بودند و يهود و نصاراي نجران كه شديدترين مسيحيان بودند؛ قبول جزيه كرده بودند؛ و با اين حال تهديد خدا چه معني دارد؟

و عليهذا آنچه را كه فخر رازي و به تبع او بعضي از مفسّران ديگر عامة از جمله محمّد عبده در «المنار» آورده اند [162] كه اين آيه به مناسبت سياق آيات، راجع به اهل كتاب است؛ خالي از تحقيق و محتواي صحيح است؛ زيرا علاوه بر آنچه ذكر شد، وارد شدن آيه أي، در ميان سياق آيات؛ قابل معارضه با دليل قطعي و روايات و اخبراي كه از علماء عامّه و از بزرگان آنها در كتبشان ثبت شده و از اصحاب بزرگ رسول خدا و تابعين روايت كرده اند نمي باشد. كجا مي توان به مجرّد حفظ سياق، دست از دليل قطعي و حجّت عقلائي شست؛ در حالي كه سياق جز في الجمله ظهوري بيش نيست؟

و به همين جهت بسياري از مخالفان ولايت از عامه چون در اين محذور واقع شدند؛ گفته اند كه: آية تبليغ در ابتداي بعثت رسول خدا و در مكّه نازل شده؛ و راجع به كفار قريش است؛ كه دست از تبليغ بر ندار! و در رساندن آيات به كفّار قريش كوتاهي مكن؛ كه در اينصورت گويا انجام وظيفة نبوّت ننموده أي! و خداوند تو را از شرّ كفّار محفوظ مي دارد! و بنابر اين، اين آية مكّي در ميان سورة مآئدة مدني قرار گرفته است.

اين كلام نيز خالي از تحقيق است زيرا اولاً آيات ابتداي بعثت همگي از تهديد و شدّت وحدّت عاري هستند، و لسان آيات نرم و ملايم است همانند اقرا باسم ربك الذي خلق تا آخر سورة علق 96: «بخوان به نام پروردگارت كه آفريده است». و مانند يا ايها المدثر. قم فأنذر. و ربك فكبّر «اي، دثار و ردا به خود پيچيده برخيز؛ و پروردگارت را به بزرگي ياد كن»! تا آخر سورة 74؛ و مانند فاستقيموا اليه و استغفروه و ويل للمشركين [163]

«پس به سوي خدا راستي و استقامت پيشه گيريد! و از او طلب غفران و آمرزش كنيد! و واي بر مشركان».

بازگشت به فهرست

ترس‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بر جان‌ خود نبوده‌ است‌
و ثانياً رسول خدا در مقام اطاعت امر خدا و تبليغ احكام او ترسي ندارد؛ مقام و احوال پيامبر اكرم اشرف و اجلّ است از آنكه نفس خود را براي امر خدا فدا نكند؛ و در مقابل اطاعت از او، از دادن خون خود دريغ نمايد. اين كلامي است0 كه وجدان – شاهد و سيرة شريفة او در مظاهر دوران زندگي و حيات او آن را تكذيب مي كند.

علاوه بر اين، خداوند آنچه از حالات پيامبرانش نقل كرده همه بر خلاف اين مطلب است كه آنها بترسند.

مَا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا ـ الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا. [164]

بايد دانست كه طبق نصّ صريح اين دو آيه، اصولاً پيامبر اكرم (ص)، و بطور عموم، ساير پيامبران هيچگونه وحشت و دهشتي در برابر مسئوليّت الهي و انجام اوامر ذات احديّت ندارند. و آن مقام و درجة نبوّت و اتّصال به عالم غيب، و انس با موجودات مجرّده، و انوار بسيطه و عقول كامله، و فرشتگان مقرّب، و ذات و صفات و اسمآء خداوند جلّ شأنه؛ ديگر براي آنان ميل و محبّتي به پيكر مادّي و كالبد طبعي و طبيعي باقي نمي گذارد.

اين آيه ظهور دارد در اينكه: براي پيغمبر تكويناً حرجي و ترس نيست؛ و همچنين سنّت خدا بر اين بوده كه براي پيامبران پيشين نيز تكويناً حرجي و ترسي نبوده باشد؛ و اقتضاي مقام نبوّت، يكنوع شجاعت و پر دلي است كه عشق و جاذبة حضرت الهي چنان ايشان را مجذوب و محو و مطموس كرده است كه فقط ملاحظة جمال و جلال او را دارند؛ و براي هيچ موجود ديگري اصالت نمي بينند تا از آن بترسند و خوف داشته باشند؛ در اينجا ديگر سخني از بدن و پيكر و گزند و آسيب و قتل و فتك و غيرها نيست؛ اينجا خداست و بس ويخشونه ولا يخشون احداً الا الله فقط و فقط، خشيت حضرت او ايشان را گرفته؛ و از هيچكس جز او خشيتي ندارند.

خداوند مؤمنين را منع مي كند كه از سر و كار داران با شيطان بترسند:

إِنَّمَا ذَلِكُمْ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِي إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. [165]

«اينست و غير از اين نيست كه اين شيطان اولياي خود را كه با او دوستي و محبّت مي كنند؛ و از او پيروي مي نمايند؛ و با او سرو كار دارند؛ مي ترساند. پس أي، گروه مؤمنين شما! شما از اولياي شيطان مترسيد؛ و از من بترسيد اگر ايمان داريد»!

و خداوند جماعي از مؤمنان را كه در عين حالي كه مردم آنها را مي ترسانيدند، آنها نترسيدند، تمجيد و تحسين مي كند:

الَّذِينَ قَالَ لَهُمْ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ. [166]

«(آن كساني دعوت خدا و رسول را بعد از آنكه زخم و جراحت ديده بودند؛ اجابت كردند؛ براي محسنان و متّقيان از آنها مزدي بزرگ است) آن كساني كه مردم به ايشان گفتند: مردم براي نبرد و كارزار با شما اتفّاق كرده و مجهّز شده اند؛ و بنابر اين از آنها بترسيد! اين ارعاب و ترسانيدن موجب زيادي ايمانشان شده؛ و گفتند: خداوند ما را كافي است؛ و او وكيل و عهده دار خوبي است».

و همچنين صحيح نيست كه بگوئيم: پيغمبر مي ترسيد او را بكشند و بالنّتيجه اثر دعوت به خدا باطل مي شد؛ و نتيجة نبوّت عقيم مي ماند؛ فعليهذا اين مأموريّت به ما انزل را به تعويق مي انداخت؛ تا اين مفسده بر آن مترتّب نشود؛ زيرا كه خداوند تعالي به او خطاب دارد: لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمرِ شَي ءٌ. [167]

«أي پيغمبر تو در اين مطلب، اختياري نداري (فقط مأموريت داري! كار خود را بكن!)». زيرا خداوند تعالي عاجز و ناتوان نبود كه در صورت كشته شدن پيغمبرش (ص) با بعضي از وسائل ديگر؛ و با سببي از اسباب غير از وجود رسولش، دعوت به توحيد و اسلام را زنده كند.

آري فقط معناي صحيحي كه براي خوف رسول خدا از وَاللَهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ مي توان استنباط كرد، انست كه: پيامبر در امر تبليغش مي ترسيد كه او را متهم به اتهامي كنند كه با آن تهمت، اثر دعوت بكلّي خراب و فاسد مي شد؛ و ديگر در اثر مساعي جميلة او قابل جبران نبود.

مثل اينكه بگويند: اين نبوّت نيست؛ حكومت دنيوي و رياست مادي و تراس و تحكّم بر مردم در لباس نبوّت و در كسوت رسالت ظاهري است. امري است تهي و توخالي و دليل آن اينست كه اكنون كه مي خواهد از دنيا برود؛ به روش سلاطين مادّي و حكّام دنيوي، رياست را در اعقاب خود به ارث نهاده است. و چون فرزند پسر ندارد؛ داماد خود را كه در حكم رياست دختر اوست بجاي خود منصوب كرده است.

اين نوع تهمت اگر بر جاي خود مي نشست؛ اثر دعوت رسول الله را بكلّي ضايع مي نمود و عاطل و باطل مي ساخت.

آري اين گونه اجتهاد و رأي دربارة رسول خدا جايز بوده است؛ و آنحضرت در اعمال اين نحوه مأذون بوده است؛ بدون اينكه مرجع خوف به نفس شريفش بوده باشد.

بازگشت به فهرست

نزول‌ آية‌ تبليغ‌ در اوائل‌ بعثت‌ نبوده‌ است‌
و از اينجا معلوم مي شود كه همچنانكه بعضي از مفسّران گفته اند: كه آية تبليغ در ابتداي بعثت نازل شده است؛ درست نيست زيرا نزول در بدو بعثت وقتي جائز بود كه معناي وَاللَهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ اين بوده باشد كه پيامبر از جهت خوف از مردم كه مبادا او را بكشند، در انجاز تبليغ و دعوت مردم مماطله مي كرد. زيرا اگر او را در آنوقت مي كشتند. لواي دعوت بكلّي مي خوابيد. اين احتمال دربارة رسول اكرم نمي رود، پس آيه در ابتداي بعثت فرود نيامده است.

و علاوه بر اين، اگر آيه در ابتداي بعثت نازل شده بود بايد مراد از مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبّكَ اصل دين و يا مجموعة احكام و مسائل دين بوده باشد؛ و ديگر مسئلة خاصّ مهمّي نبود تا عدم تبليغ آن مساوق با عدم تبليغ اصل رسالت باشد. و بنابر اين فرض، معناي وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ به اين بازگشت مي نمود كه: اي پيغمبر! دين را تبليغ كن، و اگر دين را تبليغ نكني؛ دين را تبليغ نكرده اي! و اين كلام غلط است.

فخر رازي براي رفع اين اشكال گفته است در اينصورت، آيه از قبيل شعر ابوالنجم است كه گويد:

أنَا أبُوالنَّجم وَ شِعْري شِعْرِي «من ابوالنّجم هستم؛ و شعر من شعر من است».

يعني اگر تو رسالت پروردگارت را تبليغ نكني؛ شناعت قصور در تبيلغ، و اهمال در مسارعت در اطاعت امر خدا كه به تو فرو فرستاده است؛ تو را خواهد گرفت؛ همچنانكه معناي شعر ابوالنّجم اينست كهك من ابوالنّجم هستم؛ و شعر من اينكه كه مي سرايم؛ همان شعر معروف و مشهور به بلاغت و براعت است. [168]

اين كلام امام رازي صحيح نيست؛ زيرا اين گونه صناعت شعري در موارد حمل خبري بر همان عنوان وقتي صحيح است كه: بين آنها اختلافي از قبيل اختلاف عامّ و خاصّ، و يا مطلق و مقيّد و امثال ذلك بوده باشد؛ و با اين سياق در قضيّة حمليّة اتّحاد آن دو معني را مي رسانيم؛ مثل گفتار ابوالنّجم كه مفادش اينست كه:

شعر من، همان شعر من است. يعني كسي نپندارد كه قريحة شري من خراب شده؛ و ار كار افتاده و كند شده است، و يا اينكه حوادث روزگار مرا خسته كرده؛ و از شعر گفتن همانند شعر سابق انداخته است؛ بلكه شعر من در امروز از جهت فصاحت و بلاغت، همان گونه شعري است كه ديروز مي سروده ام.

ولي اينگونه توجيه دربارة آية تبليغ درست نيست؛ چون بنابر فرض نزول آية در اول بعثت، رسالت رسول الله كه اصل دين و يا مجموعة دين است؛ امر واحدي بوده است، كه هيچوقت دستخوش تغيير و تبديل و اختلاف قرار نمي گرفته است؛ تا اينكه گفته شود: اگر آن رسالت را تبليغ نكني؛ يا اصل رسالت را تبليغ نكني! زيرا كه مفروش اينست كه رسالت رسول الله؛ همان اصل رسالتي است كه مجموعة معارف دينيه است.

و از اينجا استفاده مي شود كه اين آيه صلاحيّت ندارد كه در بدو بعثت آمده باشد؛ و مراد از مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ اصل دين و يا مجموع معارف و احكام آن باشد. و به همين دليل اين آيه صلاحيّت ندارد كه در وقت ديگري تا آخر زمان حيات رسول خدا نازل شده باشد؛ اگر مراد از مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ اصل دين و يا مجموع معارف آن باشد. زيرا كه اشكال در هر صورت يكي است؛ و آن لزوم لغويّت در گفتار خدا است كه مفادش به اين بر گردد كه: اگر تبليغ اصل دين و يا مجموعة آنرا نكني؛ تبليغ اصل دين و يا مجموعة آنرا نكرده أي! و علاوه اشكال خوف رسول خدا بر نفس خود در اينصورت باقي است؛ گرچه آيه در بدو بعثت نيامده باشد.

و از آنچه گفتيم واضح شد كه مراد از وجوب تبليغ رسول خدا، در اين آيه در هر تقدير نمي تواند اصل دين و يا مجموعة معارف آن باشد؛ و لابد بايد آنرا بعض از دين قرار دهيم. و در اينصورت نيز اگر جملة فما بلغت رسالته نيز معنايش همين رسالت بعضي از دين باشد؛ عين همان محذور و اشكال بر مي گردد. پس چاره أي، نيست مگر آنكه مراد از رسالت را تمام دين و يا اصل آن بگيريم؛ و در اينصورت معناي آن اينطور مي شود كه:

اگر اين حكم خاصّي كه به تو نازل شده است تبليغ نكني؛ اصل دين و مجموعه احكام آنرا تبليغ نكرده اي! و اين معنائي صحيح و قابل قبول است نظير گفتار ابوالنّجم كه شعري شعري به همين گونه توجيه شد.

بعضي گفته اند: چون معارف و احكام دين همگي با هم مرتبط هستند، بطوريكه اگر اخلال به بعضي از آنها وارد شود؛ اخلال به تمام آنها وارد شده است، و اين به جهت بساطت امر نبوّت و كمال ربط و ارتباط در مسائل آن است؛ و بالأخصّ در تبليغ آن؛ از اينجهت صحيح است كه گفته شود: اگر اين حكم را تبليغ نكني، اصل نبوّت را تبليغ نكرده أي! [169]

اين مطلب صحيح است و ليكن با ذيل آيه مناسبت ندارد. زيرا دو جملةوَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ إنَّ اللَهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرينَ دلالت دارند بر آنكه: جماعتي از كافران اهتمام به مخالت اين حكم نازل شده داشتند؛ و يا لااقل از كيفيّت حال آنان چنين انتظار مي رفت كه با اين حكم به مخالفت شديد برخيزند؛ و به هر وسيله أي، كه ممكنست، و به هر تدبير و تواني كه در خور قدرت و حيطة استطاعت آنهاست، دست زنند، تا اين دعوت را باطل كنند؛ و آنرا مهمل گذارند بطوريكه هيچ قابل بهره برداري و نتيجه أي، نباشد. و در اينصورت خداوند وعده مي دهد كه پيغمبر را از كيد ايشان مصون نگاه مي دارد؛ و مكر و حيله ايشان را باطل مي كند، و نمي گذارد به نتيجة منظور برسند.

و اين مفاد ذيل آيه با هر حكمي كه در صدر آيه بتوان فرض نمود، مناسبت ندارد. زيرا احكام و معارف اسلام با آنكه همگي از جهت اهميّت در رتبة واحدي نيستند بعضي مانند نماز حكم ستون دين را دارد، و بعضي مانند دعا خواندن هنگام ديدن ماه در شب اول ماه است؛ برخي مانند زناي محصنه شديد است، و برخي مانند نگاه كردن به زن نامحرم آن شدّت را ندارد؛ و اخلال به هر يك از آنها از نظر ارتباط به دين اخلال به اصل دين است؛ ولي معذلك دهشت و وحشت رسول الله، و وعدة عصمت الهي در زمينة تبليغ آنها؛ با هيچيك از اين احكام و نظائر آن مناست ندارد.

بازگشت به فهرست

حكم‌ مورد تبليغ‌ بايد امر بسيار مهمّي‌ بوده‌ باشد

و بنابر اين بايد ملازمه بين عدم تبليغ اين حكم خاصّي كه نازل شده، و بين عدم تبليغ اصل دين و عدم اداء رسالت بطور كلّي به جهت اهميّتي باشد كه در اين حكم وجود دارد؛ بطوريكه اگر مهمل گذارده شود گوئي شريعت مهمل گذاشته شده؛ و تمام معارف و احكام آن به خاك نسيان و بطلان سپرده شده است. گوئي اين حكم به منزلة جان و روح است؛ كه به كالبد و جسد افتادة شريعت و ناموس دين حيات مي بخشد؛ و آن را زنده مي كند؛ و به آن شعور و حسّ و حركت مي دهد.

و از اينجا مي توان به دست آورد كه آيه دلالت دارد بر آنكه خدا به پيامبر اكرم امري نموده و حكمي فرستاده است كه به آن امر دين صورت كمال پذيرد؛ و شريعت به مقام تمام و درجة منتظرة خود برسد؛ و كشتي نجات در محلّ خود قرار گيرد و در اين حال انتظار مي رفت كه مردم به مخالفت برخيزند؛ و امر نبوّت را بر پيغمبر واژگون كنند؛ و چهرة شريعت را بر گردانند؛ بطوريكه ستونهاي دين كه رسول اكرم با دست خود بنا نهاده است؛ منهدم گردد؛ و اركان و اجزاء دين متلاشي شود؛ و پيامبر اين مطلب را مي فهميد؛ و از كيفيّت حال و وضعيّت قوم خود تفرّس مي نمود؛ و مي ترسيد كه چنين صحنه أي، پيش آيد.

فلهذا تبليغ اين حكم مهمّ را كه روح و جان دين بود؛ به تأخير مي انداخت؛ و از زماني به زمان ديگر محوّل مي كرد؛ تا ظرف صالح؛ و جوّ پسنديده و آرامي پيش آيد؛ تا در آن جوّ بتواند دعوت خود را ابلاغ و امر خدا را به مردم برساند؛ و سعي و كوشش او خراب و بيهوده نماند.

در اينجا خداوند امر به تبليغ فوري مي نمايد؛ و اهمّيّت حكم را براي او بيان مي كند؛ و وعدة مصوييّت مي دهد؛ و پيامبر را دلگرم مي كند، كه جلوي خدعه و مكر دشمنان را مي گيرد؛ و اجازه نمي دهد كه امر نبوّت را واژگون كنند؛ و دعوت او را تباه و بيهوده سازند.

بازگشت به فهرست

آية‌ تبليغ‌ بايد بعد از انتشار اسلام‌ آمده‌ باشد
و بيم پيامبر از واژگون كردن دعوت اسلام و چهرة نبوّت، در زمان انتشار صيت اسلام است؛ و طبعاً بايد در مدينه و سالياني بعد از هجرت باشد. زيرا اين بيم از كفّار مكّه و در زمان قبل از هجرت نبود.

گفتار مشركان و كيفيّت مخالفت هاي ايشان راقرآن بيان كرده است همانند:مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ [170]

«محمّد ديوانه اي، است كه مردم قرآن را به او آموخته اند». و همانند: إنْ تَتَّبِعُونَ إلا رَجُلاً مَسْحُوراً [171]

«شما مردم پيروي نمي كنيد مگر از مردي جادو شده».

و همانند: أسَاطِيرُ الأوَّلينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلَي عَلَيْهِ بُكْرَهً و أصِيلاً [172] «گفتاري كه دارد چيزي نيست مگر افسانه هاي پيشينيان كه خواسته است براي او بنويسند و آن افسانه هر صبح و شب بر او خوانده مي شود».

و همانند: أنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلَي آلِهَتِكُمْ إنَّ هَذَا لَشَيْ ءٌيُرَادُ [173]

«شما مردم برويد در راه خود، و در پرستش خدايان خود پافشاري كنيد! آن چيزي است كه مطلوب است و از شما خواسته شده است».

و اين گونه گفتار و نظائر آن چيزي نيست كه موجب سستي پاية دين و هدم اركان آئين گردد؛ بلكه دلالت دارد بر آنكه قوم رسول خدا (كفار قريش) در امرشان مضطرب بوده و استقامتي نداشته اند.

علاوه بر همه اينها، اين اتّهامات و افترائات، و اين كار شكني ها اختصاص به رسول ما ندارد تا اينكه چون تفرّس كند مضطرب شود؛ و از وقوع آن در ترس و دهشت افتد. سائر انبيآء و پيغمبران نيز در ابتلاء به سختي ها و بلايا و مشكلات دعوت، با پيامبر ما شريك بوده اند؛ و امّت هايشان با بسياري از آزارها و انواع اذيّت ها آنها را مي آزردند. همچنانكه مي بينيم قرآن مجيد از حضرت نوح و پيامبراني كه بعد از او آمده اند مفصّلاً بيان دارد.

و امّا بعد از هجرت و استقرار امر دين در مجتمع اسلامي، اين امر بسيار تصوّرش ساده است؛ زيرا در اين برهة از زمان، در مسلمانان همه گونه اشخاص مختلف از مؤمنان و منافقان، و كساني كه در پنهان براي كفّار جاسوسي مي كرده اند، و كساني كه در دلهايشان مرضي بود يافت مي شدند. و اين افراد در عين اينكه به پيغمبر اكرم ايمان آورده بودند؛ ولي معذلك با آنحضرت معاملة با پادشاهان را مي كردند؛ و از جهت حكومت و رياست دنيوي به آنحضرت مي نگريستند؛ و با قرآن مجيد كه كتاب وحي آسماني است، معاملة با قوانين ظاهريّة وضعيّة بشريّه را مي كردند.

بازگشت به فهرست

خوف‌ رسول‌ خدا از جهت‌ اتّهام‌ منافع‌ شخصي‌ بود
و اين زمينه و اين طرز تفكرّ سواد جمعيّت، ايجاب مي كرد كه چنانچه رسول خدا حكمي بياورد كه در آن نمونه اي، و يا شائبه اي، از نفع شخصي خود باشد، نسبت به شريعت او توطئه كنند، و بگويند: اين همان سلطنت و امارت استبداي شاهان است كه بدينصورت نبوت، و به لباس رسالت براي مردم تجلّي كرده است.

و اين شبهه اگر صورت تحقّق خارجي به خود مي گرفت، و حزب مخالف موفّق مي شدند آنرا به كرسي بنشانند؛ و در اين اتّهام فائق آيند؛ رخنه و فسادي در دين پيدا مي شد كه ابداً قابل تدارك و جبران نبود؛ و هيچ مصلحتي نمي توانست آنرا اصلاح كند. البتّه براي پيامبر بعضي از اختصاصاتي كه در آن توهّم نفع شخصي بوده است، كه در آن مزايا منحصر به فرد بوده موجود بوده است؛ ولي طوري نبود كه بتوان آنرا دستاويز كرد؛ و به اصطلاح هو و جنجال راه انداخت. نظير قضيّة زيدبن حارثه و طلاق زينب عمّه زادة پيامبر و ازدواج با او، كه عيال پسر خواندة او بود. و نظير اختصاص آنحضرت به خمس غنائم؛ و نظير تعدّد ازدواج، و امثالها.

زيرا جواز ازدواج با عيال مطلّقة پسر خوانده، اختصاص به رسول الله نداشته است. و آنحضرت به امر خدا در اولين وهله اين حكم را درباره خود اجرا كرد، تا زمينة اجراي آن در بين همة مسلمين آسان شود.

و جواز ازدواج با بيشتر از چهار زن براي آنحضرت اگر از روي هواي نفس و بدون اذن خدا بود؛ هيچگاه آن را از مسلمانان دريغ نمي نمود؛ زيرا سيرة آنحضرت در ايثار مسلمانان و مقدّم داشتن آنها را بر منافع شخصي خود، در آنچه براي خدا و براي خود از اموال و غيرها معيّن مي فرمود؛ هيچ شبهه و شكّي را باقي نمي گذارد كه اين نحوه ازدواج بر اساس امر خداست؛ و نه ملاحظة منفعت شخصي.

از اينجا خوب به دست مي آيد كه آية تبليغ دلالت دارد بر آنكه حكمي كه نازل شده است؛ حكمي است كه در آن شائبة توهّم انتفاع رسول خدا، و اختصاص او به مزاياي حياتي است، كه آنها نيز مورد نظر و خواست غير رسول خدا بوده؛ و تبليغ آن موجب حرمان سائر مردم مي شده است. و رسول خدا از ابلاغ چنين امري در بيم بوده است، كه خداوند امر به تبليغ آن مي كند؛ و وعدة مصونيّت از قوم مخالف و عدم موفقيّت ايشان را در كيدشان مي دهد.

و اين مطالبي را كه اينك مفصّلاً ذكر كرديم همه مؤيّد نصوص مستفيضه اي، است كه از طريق شيعه و عامّه همگي دلالت دارند كه آية درباره ولايت علي بن ابيطالب (ع) فرود آمده است؛ و خداوند امر به تبليغ آن مي فرموده است؛ و رسول خدا بيم از آن داشته است كه او را دربارة پسر عمويش متّهم نمانيد؛ و لهذا پيوسته به تأخير مي انداخته تا زمينه مساعد، و زمان موافق شود. تا اينكه در غدير خمّ اين امر را ابلاغ نموده؛ و دو دست علي را در زير درختهاي سمرات در بيان قريب جحفه در روي جهازهاي شتر، در برابر تمام حجّاجي كه با آنحضرت از مكّه مراجعت كرده بودند، و گرفته؛ و بعد از خطبة بليغي به همة مردم نشان داد و فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ «هر كس من وليّ و قائم به امر او هستم علي ولي و قائم به امر اوست». آري امر ولايت امّت مطلبي نيست كه مبهم و مخفي باشد؛ و كسي در لزوم آن شكّ و ترديد نمايد.

بازگشت به فهرست

وصيّت‌ به‌ ولايت‌ طبق‌ قوانين‌ فطري‌ و عقلي‌ است‌
ما روي حكم فطري و عقلي مي بينيم كه: هر صاحب مسئوليّتي چون بخواهد غيبت كند، امور خود را يله ورها نمي گذارد، و به ديگري كه مورد امانت و لايق قيام به امر اوست مي سپرد. عالم كه مي ميرد؛ شاگردان خود را به معلّمي امين مي سپارد.

طبيب كه مي ميرد، محكمة خود را به طبيب اميني مي سپارد. تاجر و كاسب و زارع و حتّي حمّامي كه مي ميرد و يا غيبت جزئي مي كند، مثلاً به سفر مي رود، امور خود را حتماً و الزاماً به ديگري مي سپارد. و حتّي چغندر فروش در طشت چغندر پخته اش كه در سر كوچه فرياد مي زند: آي لبو آي لبو! چون بخواهد براي قضاء حاجت و نماز برود، آن لوك و ترازوئي را كه مجموعاً با لبوها و چغندر پخته هايش كمتر از يك دينار ارزش دارد، به كاسب محلّي و همسايه اش مي سپرد؛ و اگر اينها اينكار را نكنند، مورد مذمّت عقلا واقع مي شوند، مي گويند: عجبا مگر آن حمّامي ديوانه شده است كه: از حمّام رفته، و در را باز گذارده و به كسي نسپرده است؟ عجبا آن تاجر مگر ديوانه شده است كه: تجارتخانة خود را به كسي نسپرده؛ و خود به سفر رفته است؟

و اين امر آنقدر بديهي است كه به قول اهل ادب من القضايا التي قياساتها معها نياز به استدلال و برهان ندارد. امر وصيّت در اينگونه امور از مسلّمات است.

آنگاه چگونه شخصي مي تواند به خود اجازه دهد كه: چنين گمان كند كه: ديني همچون اسلام كه از نقطة اتّساعش براي همة جهان تا روز قيامت است؛ و نطاق محتوياتش جميع مايحتاج اليه البشر است، از حكم طهارت اوّلية بدويّه تا نهايت درجة مسائل غامضة توحيد و معارف الهيّه؛ و از اصول اخلاقيّه و احكام فرعيّة فقهيّة عامّه براي جميع حركات انسان فرداً و اجتماعاً؛ نيازمند به قائم و وليّ امر نباشد؛ و پيامبري همچون محمّد كه عقل كلّ است؛ از دنيا برود و ولايت امور مردم را به كسي نسپارد؛ و امت را همچون گله بي چوپان رها كند، كه دستخوش حملات گرگها و گزند آفات و مهالك خانمان سوز فقدان رئيس و امام و سرپرست و مدبّر و مدير؛ قرار گيرند؟

آيا دين اسلام بر خلاف ساير موازين و مقررّات عامّه و قوانين است كه نياز به حافظ و نگهبان ندارد؟ و آيا امّت اسلام و مجتمع ديني، از ساير مجتمعات انساني مستثني هستند؛ و نيازمند به والي و وليّ امر كه امورشان را منظّم و مرتّب سازد نيستند؟ و آيا نيازمند به مجري امري كه امور آنها را جريان دهد؛ و چرخ حيات آنها را به گردش در آورد، نمي باشند؟ و آن شخص دانشمندي كه در سيره و منهاج رسول اكرم مطالعه مي كند؛ و مي بيند كه چون به غزوه أي، مي رود بجاي خود شخصي را مي گمارد كه چرخ آسياي مجتمع را در غيبت او به گردش آورد؛ و دولاب حركت از حركت باز نايستد، و به چه عذري مي توان او را قانع كرد كه پيغمبر رحلت كرد؛ و براي مردم سرپرست و خليفه معيّن نكرد؟

پيغمبر چون به غزوة تبوك مي رفت علي بن ابيطالب را بجاي خود خليفه نمود؛ و علي (ع) به او عرض كرد: يَا رَسُولَ اللَهِ! أتَخْلُفُنِي عَلَي النَّسآءِ وَ الصِّبْيَانِ؟! «آيا مرا براي سرپرستي و ولايت بر زنان و كودكان بجاي خود خليفه نمودي»؟!

رسول خدا (ص) در پاسخ گفت: أمَا تَرْضَي أنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إلَّا أنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي!؟ [174]

«آيا خوشايند تو نيست كه: نسبت تو با من همان نسب هارون به موسي پيامبر باشد؛ با اين تفاوت كه پيامبري پس از من نيست»؟!

پيغمبر اكرم (ص) براي شهرهائي كه به دست مسلمين بود مانند مكّه و طائف و يمن والي معيّن مي كرد؛ و براي جيوش و سرايايئ كه به اطراف مي فرستاد، امير و رئيس مقررّ مي نمود. چه تفاوتي است بين حيات او و بين مرگ او؟ آيا نياز مردم به والي و قيّم و سرپرست در زمان مرگ بيشتر نيست؟!

آري بيشتر است، و بر همين منهاج، رسول خدا والي و وليّ معيّن كرد؛ و امور امّت را بدو سپرد؛ و در آن زمين بي آب و علف، در زير پنج درخت بياباني به همة جهانيان اعلام كرد كه عليّ وصيّ من است؛ خليفة من است؛ اولي به هر مرد مؤمن و زن مؤمنه، همانند اولويّت من است.

بازگشت به فهرست

اقوال‌ مجعول‌ عامّه‌ در شأن‌ نزول‌ آية‌
اين بحثي بود كه به مقداري كه مقام، گنجايش داشت در پيرامون شأن نزول و مفاد آية تبليغ نموديم و دانستيم كه: بزرگان از علماي عامّه آنرا در كتب حديث و تفسير خود آورده اند و همچون طبري، و ابن ابي حاتم، و ابونعيم اصفهاني، و ابو اسحاق ثعلبي، و واحدي، و سجستاني، و نطنزي، و رسعني، و ابن مردويه و ابن عساكر و حسكاني و غير هم با سندهاي مختلف از بزرگاني از صحابه و غيرهم همانند برآء بن عازب، و جابربن عبدالله انصاري، و عمّار بن ياسر، و ابوذر غفاري، و سلمان فراسي، و حذيفة يماني، و ابن عباس، و ابوسعيد خدري، و زيدبن ارقم، و ابوهريره، و ابن مسعود، و عامربن ليلي بن ضمره و حضرت امام باقر محمّدبن علي (ع) روايت كرده اند؛ و شأن نزول اين آيه را دربارة ولايت، از ائمّة ستّة اهل تسنّن؛ ترمذي، و نسائي، و ابن ماجه، و احمدبن حنبل در كتب خود روايت كرده اند.

و در اينصورت به آنچه در بعضي از كتب خود در شأن نزول اين آيه آورده اند؛ و خواسته اند مصبّ آيه را از ولايت برگردانند؛ وجوهي است ضعيف؛ و روايات مرسله و مقطوعه، و غير قابل اعتماد؛ و همانطور كه مرحوم علاّمة اميني گفته است: يا تفسير به رأي است؛ و يا از روي استحسان بدون حجّت و برهان؛ و يا به جهت تكثير طرق در مقابل حديث ولايت، تا آنكه آن را از احكام و استحكام بيندازند؛ و از درجة تصديق و يقين ساقط كنند و يأبي الله الا ان يتم نوره. [175]

فخر رازي كه آثار تعصّب و ناراحتي از عبارتش پيداست، ده وجه در شأن نزول آيه ذكر كرده است:

1_ اين آيه دربارة قصّه رجم و قصاص ردّاً علي مذهب اليهود نازل شده است.

2_ دربارة عيب يهوديان و استهزاء آنان به اسلام و دين خدا آمده است.

3_ چون آية تخيير آمد: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا ـ وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا. [176]

«اي، پيغمبر به زنهايت بگو: اگر شما زندگي و عيش دنيوي و زينت هاي آنرا مي طلبيد؛ پس بيائيد من شما را از ماليّه أي، متمتّع كنم؛ و بطور نيكي شما را آزاد كنم و رها نمايم! و اگر شما اينطور هستيد كه خدا و رسول او و دار آخرت را مي طلبيد؛ پس خداوند براي نيكوكاران از شما مزد بزرگي مقررّ كرده است»!

پيغمبر اين را به زنهايش نگفت از خوف آنكه آنها دنيا را بخواهند؛ و پيامبر آنها را رها كند.

4_ دربارة داستان زيدبن حارثه و زوجه اش زينب دختر عمّة رسول الله وارد شده است.

5- درباره جهاد نازل شده؛ چون آنحضرت بعضي از اوقات از ترغيب منافقين به جهاد خودداري مي كرد.

6_ چون آنحضرت از عيب گوئي خدايان دو گانه پرستان سكوت كرد؛ اين آية فرود آمد.

7_ چون درحجّه الوداع بعد از بيان مناسك و شرايع فرمود: هل بلغت آنها گفتند: نعم. پيغمبر عرض كرد: اللّهم اشد در اينحال اين آيه نازل شد.

8_ چون يك اعرابي قصد كشتن او را نمود؛ در وقتيكه در زير درخت خوابيده بود؛ اين آية آمد.

9_ چون از قريش و يهود مي ترسيد؛ خداوند با اين آية هيبت آنها را از دلش بيرون كرد.

10_ دربارة قصّة غدير خمّ نازل شده است. [177]

فخر رازي كه اين وجوه را ذكر كرده و قصّة غدير را دهمين يعني آخرين آنها شمرده است؛ سپس همان وجه نهم را ترجيح داده و از مطلب عبور كرده است؛ با آنكه او از دانشمندان است و به طرق روايت و استفاضة آن؛ و به ضعف و ارسال وجوه ديگر خوب مطّلع بوده است؛ فلهذا نظام الدين نيشابوري كه نيز از مفسّران عامّة است قصّه غدير را اوّلين وجه شمرده و از ابن عبّاس و برآء بن عازب و ابوسعيد خدري و حضرت باقر (ع) آورده و بقيّة وجوه را با لفظ قيل (يعني گفته شده است) كه دلالت بر ضعف آنها مي كند ذكر كرده است. [178]

و طبري كه از اينها مقدّم است نه در تاريخ و نه در تفسير خود اين وجوه را نياورده است؛ و ليكن كتابي مستقلّ در ولايت تأليف كرده و حديث ولايت (من كنت مولاه فعلي مولاه) را از هفتاد و چند طريق آورده است. و در اين كتاب دربارة شأن نزول آية تبليغ دربارة علّي بن ابيطالب با اسناد خود از زيدبن ارقم سخن گفته است.

باري عمدة تمسك فخر رازي و تابعان او اينست كه آية تبليغ در سوره مآئده آمده؛ و در بين آيات راجعة به اهل كتاب است؛ پس مناسب است دربارة حكم نازل درباره اهل كتاب بوده باشد.

با آنكه هر كه مختصر بصيرتي به سر گذشت قرآن داشته باشد، مي داند كه: ترتيب نزول آيات غالباً غير از ترتيب ذكر آنهاست. و ترتيب سوره هاي نازله غير از ترتيب اين سوره هاي قرآن است؛ سوره هاي اولين؛ سورة علق و مدّثر و مزّمّل و نون و القلم و ساير سور قصار است كه مكّي است؛ و آخرين سورة، سوره مآئده و سورة نصر است: اذا جاء نصر الله و الفتح. و بسياري از آيات در مكّه نازل شده و در سوره هاي مدني قرار گرفته است و بالعكس.

سيوطي در كتاب «اتقان» گويد: اجماع و نصوص دلالت دارد بر اينكه ترتيب آيات توقيفي است؛ و ما بايد قرآن را به همين كيفيّتي كه نوشته شده است بخوانيم. و در اين مطلب شبهه اي، نيست.

اما اجماع را بسياري از بزرگان از جمله زركشي در كتاب «برهان» و ابوجعفر بن زبير در كتاب «مناسبات» خود نقل كرده اند؛ و عين عبارت ابوجعفر اينست: «ترتيب آيات در سوره ها به توقيف و قرارداد رسول خدا (ص) است؛ و بدون خلاف با امر آنحضرت صورت گرفته و مسلمين در اين مطلب اختلافي ندارند». و سپس نصوصي را ذكر كرده است كه: رسول خدا (ص) اصحاب خود را تلقين مي كرد؛ و به آنها قرآن را بر همين ترتيبي كه امروزه ما در مصاحف خودمان مشاهده مي كنيم، با دلالت و راهنمائي جبرائيل آن را بر اين نهج، تعليم مي داد. و هر آيه أي، كه نازل مي شد، مردم را اعلان مي كرد كه بايد عقب فلان آيه در فلان سوره قرار گيرد. [179]

و ما مفصّلاً بيان كرديم كه ترس رسول خدا از يهود و نصاري، يا بايد در اول بعثت باشد؛ و يا بعد از هجرت به فاصله مختصري؛ نه در آخر هجرت كه شوكت اسلام به درجة اعلا رسيده؛ و يهود و نصاري مخذول و منكوب شدند، در آن وقتيكه دول عالم را اسلام به دهشت انداخته بود؛ و به امراء و سلاطين عالم رسول خدا نامه نوشت؛ و رسماً آنها را امر به اسلام كرد.

در اينصورت هيچ منع ندارد كه آيه تبليغ كه در سورة مآئده (آخرين سورة نازلة بر پيامبر اكرم) وارد شده است، راجع به يهود و نصاري باشد. قرطبي در تفسير خود مي گويد: اجماع قائم است بر اينكه سوره مآئده، مدني است؛ و چون از ابن نقّاش نقل مي كند كه در سال ششم (حديبيّه) [180] نازل شده است؛ فوراً به دنبال اين نقل، اغز ابن عربي نقل مي كند كه: اين گفتاري است ساختگي و حلال نيست بر مسلماني بدان اعتقاد كند. [181] و بنابر اين مجرّد ورود آيه تبليغ در بين آيات وارده در ميان آيات راجع به اهل كتاب منشأ اثري از نقطه نظر برهان و دليل علمي براي تمسّك نخواهد بود.

و نيز از آنچه ذكر كرديم معلوم مي شود كه: آنچه را قرطبي ذكر كرده است بي اساس است. او گويد: از ابن عباس آمده است كه: ابوطالب هر روزه مرداني را از بني هاشم مي فرستاد تا رسول خدا را حراست كنند؛ تا اينكه اين آيه نازل شدكه وَاللَهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ و چون خواست كساني را با رسول خدا بفرستد حضرت رسول فرمود: يَا عَمَّاهْ اِنَّ اللَهَ عَصَمَنِي مِنَ الْجِنَّ وَ الانْسِ! أي، عموجان! خداوند مرا از جنّ و انس محافظت كرده است. و قرطبي گويد: صحّت اين روايت مبني بر انست كه اين آيه مكّي باشد؛ و اين آيه مدني است. [182]

و اين روايت ضعيف تر است از آنكه بتواند با احاديث گذشته و اجماع و نصوص مفسّران مقاومت كند. علاوه بالبداهه مي بينيم كه چه مصائب و آزارهائي از دست اين انسان ها به رسول خدا رسيد